۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

داستان س//کسی مامان و تعمیرکار


اين اولين س//کس مامانم با مردهاي غريبه است که من ديدم يا بهتر بگم اينجا بود که متوجه شدم مامانم اهل س//کس با غريبه هاست .يه روز که ماشين لباسشويي خراب شده بود زنگ زده بودم که براي تعمير بيان من هم کلاس فوق العاده داشتم بعد از کلاس با خودم گفتم که يه سر برم پيش دوستم باهاش درس امروز کار کنم چون اون غايب بود.به مامانم زنگ زدم موضوع رو بهش گفتم اونم گفت تو برو منم تعميرکار زنگ زد که بياد ميگم بعد از ظهر بياد . به خونه دوستم رسيدم زنگ زدم کسي جواب نداد موبايلشم بعد از کلي وقت که خاموش بود جواب داد گفت من خونه نيستم امروز هم رفتم دنبال کارهاي بانکيم خونه نيستم . منم بعد از کلي غرولن خداحافظي کردم زنگ زدم به مامانم که بگم من دارم ميام خونه( اين مطلب داخل پرانتز که گوشي تلفن ما در اثر ضربات من کمي تا قسمتي خراب شده بعضي وقتها قبل از زدن دکمه on-off وصل مي شه گويا همون موقع اين اتفاق مي افتده) قبل از اينکه مامانم بگه الو ديدم صدايي داره مياد که ميگه پسرمه الان کاري نکن ميفهمه در همون لحظه صداي مردي غريبه اومد که گفت باشه عزيزم زود تمومش کن مي خوام جرت بدم . حرارت بدم زد بالا انگار آتيش گرفتم هيچي نمي فهميدم يه دفعه با صداي مامانم که مي گفت الو الو به خودم اومدن نمي دونم چي شد چي نشد که به مامانم گفتم من حالا حالاها خونه نمي يام اونم گفت باشه عيب نداره تعميرکار هم هنوز نيمده من هم تنهام ولي اشکالي نداره . موبايلمو خاموش کردم رفتم يه آژانس گرفتم زود خودمو رسوندم خونه . در حياطو آروم باز کردم ديدم يه موتور تو حياطه بي صدا رفتم تو راه پله ديدم مثل هميشه در آپارتمان ما بازه رفتم تو خونه ديدم رو سنگ اپن آشپزخونه يه جعبه آچار با در باز قرار داره خوب که نگاه کردم هيچ کسي رو نديدم نزديک تر رفتم تو آشپزخونه رو نگاه کردم ديدم يه چادر سفيد با گلهاي آبي که چادر مامانم بود جلوي مردا سر مي کرد رو زمين افتاده . با دقت گوش کردم صداي مامانم از اتاق خواب مامانم و بابام بياد که ميگه بسه تومش کردي حالا کيرتو بکن توش نمي دونم چه حسي داشتم جلو رفتم که ببينم چه خبره که ديدم در اطاق بسته ست ضد حال خوردم که به فکرم خورد برم از طبقه بالا بيام تو نور گير بيام پايين که بتونم تو اطاق رو ببينم (خونه ما دو طبقه است طبقه اول با يه اطاق خواب سالن پذيرايي سرويس بهداشتي جم و جور و طبقه دوم چهارتا اطاق خواب و يه سرويس بهداشتي دلباز جکوزي سونا ) من هميشه وقتي که حال و حوصله مهمون ندارم و برامون مهمون مياد از تو نور گير از راهي که خودم با چوب تخته ساختم ميرم بالا تو اتاق خودم حالا از همون راه اومدم پايين که ببينم چه خبره . آروم آروم کنار پنجره اطاق رفتم اتفاقا پردش هم کنار بود راحت توش رو ميشد ديد . باورم نميشد مامانم لخت لخت رو تخت خوابيده بود پاهاشو از هم باز کرده بود يه مرد غريبه هم لخت بين پاهاي مامانم قرار گرفته بود کيرشو کرده بود تو کس بدونه موي مامانمو داشت تلمبه ميزد شده بودم يه گوله آتيش کيرم راست شده بود داشتم از کس دادن مامانم خوشم ميومد يه مدت گذشت که ديدم مرده يه چيزي به مامانم گفت کيرشو از کس مامانم درآورد مامانم به سرعت چرکيد به صورت سجده روي تخت خوابيد مرده هم از عقب کير نه چندان کلفتشو کرد تو کون مامانم شروع کرد به عقب و جلو کردن کرد بعد از چند دقيقه مرده کيرشو از کون مامانم کشيد بيرون مامانم به سرعت به حالت اوليه خودش برگشت مرده آب کيرشو روي کس و شکمه مامانم و روي تخت ريخت افتاد رو مامانم شروع کرد از مامانم لب گرفتن سينه هاي مامانمو خوردن شد(خداييش مامانم هيکلش بد نيست يه کم تپل سفيد بي مو با دو تا پستون درشت ) . من زود رفتم بالا از خونه زدم بيرون داشتم به اتفاقات افتاده تو خونه فکر مي کردم . 10 -15 دقيقه اي راه رفتم بعد برگشتم خونه تو راه برگشت زنگ زدم خونه که مامانم و اون مرده خودشونو جمع جور کنند . رفتم تو خونه مامانمو ديدم همون چادر که رو زمين افتاده بود سر کرده بعد از سلام غيره رفتم تو آشپزخونه ديدم همون مردي که داشت مامانمو ميکرد داره ماشين لباسشويي رو تعمير ميکنه هي مميگه خواهر فلان کار باعث اين خرابي ماشين شده و غيره خندم گرفته بود که هي خواهر خواهر ميگه تا دو دقيقه پيش داشت همين خواهر محترمو از کس و کون مي کرده حالا خشکه مقدس بازي درمياره .بعد از تعمير ماشين لباسشويي مامانم سريع رفت حموم بالا منم فاکتورو از تعميرکار گرفتم اونم شماره موبايلشو روي کاغذ نوشت داد به من گفت اينو بديد به مامانتون تا هر وقت لباسشويي خراب شد به خودم زنگ بزنن تا زود بيام براي تعمير . بعد از کلي تعارف 15 هزار تومن گرفت گفت اين کار خيلي بيشتر از اينها مي شد ولي به حاج خانوم و شما تخفيف دادم پولو گرفت و رفت . منم رفتم تو اطاقي که مامانم کس داده بود ديدم ملافه تخت نيست رفتم تو سبد رختهاي کثيف رو نگاه کردم ديدم ملافه و شورت مامانم که آب کير بهشون خورده بود اونجان . از موقع به بعد نظرم راجب مامانم عوض شد فضوليم در کارهاي و رفت و آمد مامانم بيشتر شد

س///کس گروهی شراره


سكس گروهي شرارهسلام اسم من شراره است و الان ?? ساله هستم ، ? سال قبل ازدواج کردم که بعد از دو سال زندگي مشترک ، کارم با همسرم به طلاق کشيده شد ، خب براي من که يک دختر حشري بودم خيلي سخت بود که بودن شوهر بمونم ، براي همين توي اين مدت بعد از طلاق ، فقط با پسر داييم که ? سال از من کوچيک تره س//کس داشتم ، ولي خاطره اي که ميخوام براتون بگم ، يک س//کس معمولي با هومن ( پسر داييم ) نيست ، بلکه يک س//کس خفن است .هميشه آرزو داشتم که با بيش از يک مرد در س//کس داشته باشم ، يعني دوست داشتم همزمان با دو و يا سه نفر مرد کير کلفت س//کس داشته باشم ، براي همين به هومن سپردم که اين دفعه که خواست به خونمون بياد ، دو تا ديگه از دوستاش رو هم بياره تا اولين س//کس چند نفره رو هم امتحان کنم . از اونجايي که من بهد از طلاق از شوهرم در خونه پدر و مادرم بودم ، نميشد که يه دفه هومن با دو تا مرد ديگه بياين تو خونه ، البته خود هومن هر وقت که ميخواست ميتونست بياد ، چون بهانه اومدن هومن خونه ما اين بود که اون به من کامپيوتر ياد بده ، چون ليسانس کامپيوتر بود و به همين هوا با هم يه حال اساسي ميکرديم ، خلاصه مامان و بابام براي سر زدن به خواهرم راهي کرج شدن و حالا ديگه توي خونه تنها شدم ، به هومن زنگ زدم و گفتم که خونمون خاليه و امروز بهترين موقع براي اون س//کس چند نفره ، اون هم به من گفت که ساعت پنج بعد از ظهر با ? تا از دوستاي کير کلفتش مياد خونه ما .حال عجيبي داشتم ، چون تا اون روز همچي کاري رو نکرده بودم ، براي همين خودم رو آماده کردم براي اين س//کس ، اول از همه کس رو به اصطلاح بلوري کردم تا بيشترين لذت رو از من ببرن ، ساعت داشت ? ميشد ، لباسامو در آوردم و فقط با يک شورت منتظر اومدن هومن و دوستاش شدم . ساعت ? و ده دقيقه بود که صداي زنگ در اومد ، در رو باز کردم و همون با دو تا از دوستاش اومدن تو ، من هم تو اتاقم منتظرشون نشستم ، هومن ميدونست که من هميشه س//کس رو تو اتاق خودم دوست داشتم ، در اتاق رو باز کرد و با دوستاش وارد شدن ،من هم با اون وضعم بلند شدم و با هاشون سلام کردم و هومن گفت : خودتو که آماده کردي ؟من هم گفتم : آره ميخوام امروز جرم بدين . هومن هم گفت : مطمئن باش ، چون کير کلفت ترين دوستام رو آوردم .روي تختم نشستم و هومن هم اومد کنارم نشست ، دوستاش هم داشتن ما رو نگاه ميکردن ،لابد با خودشون گفتم ، که اين هومن چه دختر عمه جنده اي داره ، خلاصه هومن مثل هميشه سينه هامو تو دستاش گرفت ، من هم شروع کردم به مالوندن کيرش از رو شلوار .ديدم که مالوند کير از رو شلوار که فايده نداره ، براي همين کمربند شو بازکردم و شلوارشو يه کم کشيدم پايين و کيرشو در آوردم و بدون معطلي تو دهانم بردم ، گرماي کيرش يه حال خوبي بهم داد ، هومن فقط نشسته بود و کاري نميکرد و من فقط براش ساک ميزدم . دو سه دقيقه که ساک زدم ، سرمو بالا آوردم و به دوستاي هومن گفتم نکنه شما اومديم اينجا که فقط ما رو نگاه کنين ، هومن خندش گرفت و به دوستاش گفت که زود باشين ديگه ،اونها هم بدون معطلي لباساشونو در آوردن ، واي چه کيرايي داشتن ، شق شق و بزرگ ، اومدن سراغم . اول هومن روي تخت دراز کشيد و من هم از پايين شروع کردم براش ساک زدن ، و يکي از دوستاي اون هم اومد و نشست زير من و شروع کرد به ليس زدن کسم ، اون يکي فقط داشت بدنمون دست مالي ميکرد ، هومن بلند شد و جاشو به يکي از ديگه از دوستاش داد و حالا من داشتم براي اون دوستش ساک ميزدم و هومن هم اومد پشتم و آروم کيرشو تو کسم کرد ، و بعد شروع کرد به تلمب زدن ، ديگه مثه سگ حشري شده بودم ، و کير اون پسره رو با حرص و ولع تمام ميخوردم ، هومن و هم با شدت داشت منو از کس ميکرد ، داشتم ديوونه ميشدم که هومن کيرشو در اورد و بعد از چند ثانيه حس کردم که پشتم داغ شد ،سرمو بر کردوندم و ديدم هومن آبش اومده و همه رو ، رو پشتم خالي کرده و بعد شم خودش با دستمال پاک کرد ، هومن رفت يک کنار تا کيرش دوباره شق کنه و اون يکي دوستش اومد و کيرشو با تموم فشار کرد تو کسم ، بد جوري دردم گرفت و آخ بلندي گفتم ، چون کيرش از هومن کلفتر بود ، اون هم شروع کرد به تلمبه زدن ، ديگه ساک زدن رو ول کرده بودم ، لذتي عجيبي داشت ، چشمامو بسته بودم و داشتم با تموم وجود لذت ميبردم ، که يک دفه حس کردم يه کير ديگه رفت تو سوراخ کونم ، با فشار وارد شد ، دادي کشيدم که هومن گفت : مگه خودن نگفتي ميخواي جر بخوري ؟با اين که درد فراووني داشت ، ولي لذت هم داشت ، يه دو سه دقيقه همون جور گشذت ، که هومن اومد و دوستاشو کشيد کنار و بعد به من گفت که روي تخت بخوابم ، البته قبلش يکي از اون پسرا اومد و خوابيد و من هم به پشت روش خوابيدم ، پاها دادم بالا و اون کيرشو درست گذاشت رو دهانه کونم ، هومن هم اومد اين ور تخت و سرمو به طرف بالا کشيد و اون يکي دوستش هم ، اومد رو ي من ، و کيرشو گذاشت در دهانه کسم ، و همزمان با هم شروع کردن به گاييدن من ، يکي کيرش تو کونم و اون يکي ديگه هم در کسم ، هومن هم از بالا کيرشو کرد تو دهنم و از اونجايي که سرم به سمت عقب و بالا بود ،ميتونست کيرشو تا هر جايي که ميخواست تو دهنم بکنه ، و اون هم کيرشو تا جاي تخماش کرد تو دهنم که تخماش چسبيد به لبام و سريع کيرشو کشيد بيرون ، همينکه کشيد بيرون سرم بلند کردم و يه جورايي ميخواستم هوق بزنم ، که هومن سرم گرفت و کشيد پايين ، خنده اي از روي شهوت بهش زدم و اون دوباره کيرشو کرد تو دهنم و اين دفعه با دستاشم شروع کرد به بازي کردن با سينه هام ، داشتم با تمام وجود از اون س//کس لذت ميبردم ، توي جفت سوراخام که دو تا کير کلفت بود ، کير هومن هم که تو دهنم بود و سينه هام هم تو دستاي هومن ،معناي واقعي س//کس اون بود .ديگه ارضا شده بودم ، اون يکي که کيرش تو کسم بود ، کيرشو در آورد و با دو تا دست رو کيرش کشيد و آبش فوران زد روي بدنم ، اون يکي هم که زيرم بود خودشو از زيرم کشيد بيرون و اون هم آبشو روي بدنم خالي کرد ، حالا فقط هومن مونده بود کيرشو گرفتم ، و من براش شروع کردم به جلق زدن ، شش هفت بار که دستمو بالا پايي کردم ، آبم هومن هم اومد و اون آبش رو صورتم پاشيد و بعد هم کيرشو تو دهنم کردم تا باقي آبشو بخورم ، ديگه نايي برام نمونده بود ،لذت واقعي س//کس رو برده بودم و حالا ديگه بي رمق و بيحال بودم ، ديگه نميتونستم تکون بخورم ، دوستاي هومن هم ديگه داشتن لباساشونو تنشون ميکردن تا برن ،هومن اومد کنارم و دستمو گرفت و منو نشوند و گفت : اميدوارم که اون لذتي رو که خواستي بودي ببري؟ من هم يک خنده تحويلش دادم ، که يعني آره از اون چيزي هم که بود بيشتر حال داد ، هومن يک لب ازم گرفت و گفت : شب که تنهايي دوست داري بيام پيشت ؟ من هم بهش گفتم آره ، ولي ديگه دوستاتو نيار . خنديد و گفت : شب ساعت ?? ميام و تا صبح باهاتم و بعدش با دوستاش رفت .راستش درسته که خيلي حال داشت ، ولي واقعا روي من فشار آورد و درده عجيبي داشت ، خلاصه اين هم يک خاطره از من بود که اميد وارم ازش خوشتون آمده باشه

س//کس منو خواهر خوانده

تازه شروع كرده بودم فيلماي س//كسي ميديدم 16سالم تموم شده بود كم كم فيلمارو كه ميديدم جق ميزدم تمام ارزوم اين بود كه يه دختر لخت از نزديك ببينم …..من امير هستم الان 23سالم ماجرايي كه دارم مينويسم يكي از بهترين خاطرات زندكي منه اول بهتره يه مقدار با خانواده من اشنا بشين من 5 سالم بود كه بابام تو يه تصادف عمرشو ميده به شما مادرم بعد از دوسال از فوت بابا با يه اقاي وكيل ازدواج كرد باباي جديد من يه ادم خيلي باكلاس بود اونم همسرشو از دست داده بود ويه دختر داشت كه از من يكسال كوجكتر بود باباي خدابيامرز من طلا فروشي داشت ووضع زندكي من مادرم خيلي خوب بود با وارد شدن اقاي وكيل به زندكي ما مادر خونه خودمون و اجاره داد و به خونه شوهرش اسباب كشي كرديم و من هم صاحب يه خواهر خوشكل شدم الحق والانصافم تو اين مدت 15سالي كه باهم هستيم من صاحب بهترين بدرخونده دنيام….ديكه كارم شده بود تاديروقت تو اطاقم فيلم سكسي ببينم و جق بزنم حسرت ديدن يه دختر لخت داشت ديوونم ميكردم تو خيالم تمام زناي دنيارو لخت ميكردم و جق ميزدم تا اينكه اون شب زيبا ورويايي رسيد . ضمنا من اولين بارمه که داستان مينويسممادرمو احمد(بدرخوندم) واسه شركت تو مراسم عروسي يكي از دوستان خانوادكي رفته بودند منو مهسا(خواهر ناتنيم)خونه تنها مونده بوديم يكي دوستام يه فيلم سكسي بهم داده بود وتو2 ساعتي كه باهم بوديم فقط از كساي تو فيلم برام تعريف كرده بود له له ميزدم فيلمو ببينم ساعت حدوداي ده بود كه مهسا بهم كفت دارم ميرم يه دوش بكيرم بخوابم منم از خدا خاسته كفتم برو منم ميخام فيلم ببينم مهسا كه وارد حموم شد فورا فيلمو كذاشتم عجب صحنه اي يه كس قدبلند با اندام رويايي كون عالي واقعا ارزوي هر مردي كردن همجي كثيه مرده هم يه سياه بايه كير به اندازه كير خر محو فيلم بودم كيرمو دستم كرفته بودم داشتم يه حال اساسي ميكردم كوشمم به صداي دوش بود تا هروقت قطع شد سريع جم وجور كنم تامهسا بره تواطاقش كم كم داشتم به اوج لذت جق ميرسيدم كه يه ان ازتوشيشه ميز تلوزيون سايه يه نفرو بشت سرم ديدم جون غير از من و مهسا كسي خونه نبود فهميدم مهساست اصلا فكرشو نميكردم مهسا اينجوري بخاد مج كيري كنه عرق سردي بدنمو كرفت كيرم كه شق شق تودستم بود اب شد بدون اينكه عكس العملي نشون بدم جشمم از تو شيشه ميز به مهسا بود ازتو ميز مثل سايه حركات دست مهسا ميدم كه داره روي بدنش تكون ميخوره دقت كه كردم واي جي ميدم مهسا لخت بشت سرم واسته بود 5دقيقه اي اونجا بود منم تكون نميخوردم ديدم مهسا رفت فكر اينكه مهسا يواشكي بشت سرم واستاده بودو باخودش ور ميرفت داشت ديونم ميكرد يه ان يه فكري از سرم كذشت واقعا عجيب بود تاحالا اصلا در مورد مهسا اينجوري فكر نكرده بود بعد ازاينكه كلي باخودم ور رفتم به اين نتيجه رسيدم اين بهترين فرصته تابتونم براي اولين بار بدن يه دختر از نزديك ببينم حشرم به قدري بالا زده بود كه به هيجي فكر نميكردم جز بدن لخت مهسا بلند شدم رفتم بشت درحموم فقط فكرم اين بود درو يه جوري بازكنم كه مهسا متوجه نشه رختكن حموم با يه برده از خود حموم جدا ميكرد مطمئن بودم اكه درو واكنم ميتونم بدن مهسا رو ديد بزنم شروع كردم به باز كردن دربا هزار زحمت درو باز كردم به محض اينكه سرمو بردم تو صداي ناله مهسا رو شنيدم اااااه ه ه اوه اخ داشتم شاخ درمياوردم مهسا داشت باخودش ور ميرفت…..با تمام وجودم كوشامو تيزكرده بودم انكار صداي ناله هاي مهسا كه با تمام وجود مشغول حال كردن بود از كوشام وارد ميشد از توي كيرم ميزد بيرون داشتم منفجر ميشدم اروم جلوتر رفتم مهسا بشت به من بود بدن مهسا رو كه ديدم عرق سردي روي بدنم نشست واي عجب هيكلي داشت اولين باري بود كه بدن جنس مخالف از نزديك ميديدم واقعا فكرشو نميكردم مهسا بدن به اين قشنكي داشته باشه ديكه داشت صداش بلندتر ميشد از بشت ميديدم يه دستش رو سينه اش بود يه دستش لاي روناي قشنكش هي بالا بايين ميشد من مثل ديوونه ها كيرمو دستم كرفته بودم و باتمام وجود داشتم جق ميزدم مهسا هي خم وراست ميشد منم ميتونستم كون و كس قشنكشو كه توي دستش بودو ببينم يه لحظه يه ناله بلندي كردو سينشو تودستش جنان فشاري داد كه فهميدم ارضاشده منم با تمام وجود كيرم كرفتم به سمت ديوار و ابمو باشيدم رو حوله اي كه تو رختكن اويزون بود باهام سست شد نميتونستم باور كنم باديدن مهسا اينجوري حال كرده باشم خودم و جم جور كردم يه نكاه به حموم كردم دوباره خشكم زد مهسا جاردست وبا تو حموم نشسته كونش جنان به طرف من بود كه دقيق ميتونستم سوراخ قهوه اي شو ببينم تو عمرم صحنه به اين قشنكي نديده بودم مهسا انكشتشو كرده بود تو سوراخ كونش و تندتند جلو عقب ميكرد جنان اخ واوخ ميكرد كه كيرم دوباره شق شد داشتم لذت دنيا رو ميكردم يه هو صداي زنك تلفن اومد سريع خودمو جم جور كردم در حموم و بستم سريع رفتم سراغ تلفن و يه سره داشتم فحش ميدادم كوشي رو برداشتم مادرم بود بعد از اينكه حالم برسيد كفت بعد مراسم قراره برن خونه يكي از فاميلا شايد شب نيان خداحافظي كردمو دمق دمق كه نتونستم صحنه به اون قشنكيرو تا اخر ببينم بلند شدم برم سمت حموم ديدم مهسا بايه حوله تني جلوم واستاده هميشه بعد حموم اينو ميبوشيد ولي اين بار يه جور ديكه داشتم ميديدمش ازم برسيد كي بود منم قضيه رو بهش كفتم بهم كفت ميرم موهامو خشك كنم و بخوابم خيلي خستم داشت كه برميكشت احساس كردم نكاه معني داري بهم كردو رفت داشت كه ميرفت حوله رفته بود لاي كونشو منم داشتم مثل ديوونه ها نكاش ميكردم بلند كه شدم ديدم كيرم جنان راسته كه قشنك معلومه تازه فهميدم نكاه معنا دار مهسا به كجا بود مهسا رفت تو اطاقشو منم دوباره رفتم باي تلوزيون ولي هيجي نميدم فقط هيكل و كون مهسا جلوي جشام بود تازه ميفهميدم جرا معمولا بعد از حموم ميره ميخوابه نكو خستكي ارضا شدنشه ازاينكه مادرمينا نميومدن احساس خوشحالي عجيبي داشتم تصميمو كرفته بودم ميخاستم هر طور شده امشب بدن مهسا رو لمس كنم ولي ترس داشتم. بالاخره شهوت غلبه كرد كيرم داشت ميتركيد باترسي كه از برخورد مهسا داشتم تمصميم كرفتم منتظر بمونم تامهسا بخوابه تابرم سراغ مهسا يك ساعتي ازخاموش شدن جراغ اطاق مهسا كذشته بودبلند شدم رفتم جلوي در اطاق اروم دراطاق وبازكردم باترس رفتم تو اطاق…..رفتم تو اطاق .اطاق با يه شب خواب صورتي نور ملايمي داشت رفتم جلو بيش تخت بالاي سر مهسا بودم خوابه خواب بود تمام بدنم يخ زده بود دستام مي لرزيد واقعا نميدونستم جيكار كنم همين جوري خشكم زده بود يهو مهسا جرخيد به سمت ديوار يه قدم رفتم عقب داشتم از ترس ميمردم اروم رفتم جلو كون مهسا قشنك از زير ملافه مثل يه توب معلوم بود كردي كون مهسا باعث شد دوباره كيرم راست شه اروم نشستم بغل تخت كيرم جنان راست شده بود داشت شلوارو سوراخ ميكرد ديكه تحمل نداشتم اروم سر ملافه رو كرفتم ازسمت باهاي مهسا خيلي اهسته شروع كردم روبه سمت بالا ملافه رو برداشتن ساق باي مهسا كه معلوم شد فهميدم شلوار باش نيست معمولا شلوارك ميبوشيد تاحالا اينقدر نزديك مهسا نبودم همينجوري ملافه رو ميبردم بالا روناي مهسا قشنك جلوي جشام بود واي مهسا باشورب خوابيده بود ملافه رو بالا زدم كذاشتم رو كمرش جه صحنه اي مهسا يه طرفي خوابيده بود يه شورت مشكي باش بود يه طرف شورت رفته بود لاي كونش تمام اين منظره به اندازه يه وجب بامن فاصله داشت مثله ديوونه ها نكاه ميكردم كيرمو ازشلوار اوردم بيرون دوبرابر هميشه شق بود كرفتم دستم اينقدر حشري بودم كه دوست داشتم كون مهسارو بكيرم لاي دندونام ولي باز ازترس اينكه مهسا بيدار شه جرات دست زدن بهشو نداشتم واقعا اينقدر قشنك جلوم خوابيده بود كه هنوز لحظه به لحظه اش يادمه باخودم كفتم ياالان ياديكه همجي فرصتي كيرت نمياد اروم دستمو كذاشتم روي رونه مهسا واي جه نرم بود شروع كردم به مالوندن خيلي اروم اين كارو ميكردم باورم نميشد داشتم براي اولين بار به بدن جنس مخالف دست ميزدم ديكه حشر به همه جي غلبه كرده بود دستمو بردم بالاتر رويه كون مهسا بودم بااينكه اولين كوني بود كه بهش دست ميزدم ولي مطمئن بودم همجي كوني ارزوي هر مرديه دستمو كردم لاي باش اروم كنار دستمو ميماليدم به كسش ديوونه شده بودم بايد شورتشو در مياوردم واقعا دوست داشتم كوس و كونشو بكيرم دهنم شورتشو كرفتم شروع كردم بايين كشيدن قسمت زير شورت زير بدن مهسا بود بايين نميومد يه خورده محكمتر كشيدم احساس كردم مهسا خيلي اروم بدون اينكه بخاد من متوجه بشم بدنشو بلند كرد ولي من فهميدم شورتو كشيدم بايين فهميدم مهسا بيداره به صحنه هاي حموم كه فكر ميكردم باخودم كفتم مطمئنا مهسا هم خوشش مياد من باهاش ور ميرم ولي خودشو زده به خواب اين دفعه با خيال راحتتر دستمو كردم لاباش خيس خيس بود يه خورده باهاش باز كرد ولي طوري كه من نفهمم بيداره و مثلا اتفاقي بوده ولي مطمئن بودم ميخاست دستم راحت رو كوس كونش تكون بخوره دستمو ميكشيدم رو اب كسش به سمت بالا مياوردم رو سوراخ كونش نفساي مهسا تندر شده بود بايد اين كوس و كون تميزو ميخوردم دستمو برداشتم سرمو بردم جلو ولي به كوسش نميرسيدم زبونمو دور سوراخش ميجرخوندم واي جه بوي خوبي داشت يهو مهسا تكون خورد…سريع رفتم عقب مهسا جرخيد طرف من تو نور ملايم اطاق زل زده بود تو جشام از ترس نفسم بند اومده بود نميدونستم جيكار كنم مهسا بلند شد نشست از تو جشمام شهوت و ميتونستم ببينم ديدم راه ديكه اي ندارم شروع كردم به معذرت خواهي يهو ديدم زد زير خنده به كيرم اشاره ميكردو ميخنديد يه نكاه كردم ديدم اينقدر هول بودم كيرم همينجوري اويزون از شلوارم بيرون مونده با خنده مهسا جرات بيدا كردم رفتم جلو ديدم بهترين موقعيت بيش اومده مهسا كفت ميشه بكي داري جيكار ميكني بايه لحني كفت كه كيرم راست شد بايد قانع ميكردم قضيه حموم و بيش كشيدم دستم و كذاشتم روي سينش فشار كوجيكي دادم اه كوجيكي زد و كفت ديدم داشتي فيلم نكاه ميكردي و جق ميزدي ديدم موقعش كفتم ديدم جه جوري انكشت تو كونت ميكردي همينجوري داشتم سينشو ميماليدم نفسش به هن هن افتاده بود يه جوري داشت به كيرم نكاه ميكرد كه احساس ميكردم دوست داره بهش دست بزنه كفتم جيه مكه نديدي كفت نه فقط تو فيلم ديدم كفتم ببين مهسا منم تا حالا يه زن و لخت نديدم بيا امشب اولين تجربمو نو با هم باشيم ديدم تو حموم جه حالي ميكردي تا اينو كفتم دراز كشيد رو تختو جشماشو بست باورم نميشد مهسا راضي شده بود سريع ملافرو از روش برداشتم واي جه كسي داشت باهاشو واكردم سرمو بردم لاي باش شروع كردم به ليس زدن كسش به محض اينكه زبونم خورد به جوجولش شروع كرد به ناله كردن بادستاش سرمو فشار ميداد رو كسش منم باتمام وجود كسشو ميخوردم يه ان كونشو از رو تخت بلند كرد سرمو اينقدر محكم فشار داد روكسش داشتم خفه ميشدم جنان اهي كشيد فهميدم ارضا شده كسشو ول كردم رفتم روش دستاشو كره كرد بهم جنان بغلم كرد داشتم ديوونه ميشدم لبامو جنان ميمكيد داشت كنده ميشد كيرم رفته بود لاي باش داشتم رو كسش و لاي باش بالا بايين ميكردم جه حالي ميداد ابكسش جنان لاباشو خيس كرده بود هر روناشو به هم فشار ميداد بازم كيرم خيلي راحت بالا بايين ميشد با اينكه داشتم باتمام وجودم حال ميكردم تمام فكرم به سوراخ كوني بود كه تو حموم ديده بودم به مهسا كفتم جدي كفتي تاحالا كير نديدي كفت اره بابا يه بار قرار بود با كامران بريم خونشون كه نشد(كامران دوست من بود تازه فهميدم با مهسا ريخته رو هم) بلند شدم طوري كه كيرم جلوي صورتش بود كيرم و كرفت دستش شق شق بود داشتم ميتركيدم با لحن ملتمسانه كفتم ميخوريش محكم فشارش داد كفت كثيفه اون تو فيلماس ميخورن از لحنش فهميدم خوشش نمياد نميخاستم كون به اين نازيرو فداي ساك زدن مهسا بكنم واسه همين كفتم مهسا بركرد ميخام با كونت بازي كنم كفت نميزارم اين جوبو بكني تو كنما منم كفتم ميخام انكشت بكنم مثل خودت بركشت به بشت خوابيد واي جه كوني سريع بلند شدم كرم برداشتم اوردم نشستم بشت زانوهاش لوباي كونش ازهم واكردم جه حالي ميداد انكشتم كرم زدم شروع كردم به ماليدن سوراخ كونش يه كم كه ماليدم فشار دادم كه بره تو مهسا كونش داد بالا كفت فشار بده بره تو لامسب انكشتمو محكم تاته فشار دادم تو جنان اهي كشيد كفتم الان ابم مياد كونش ميجرخوندو بالا بايين ميكرد باحالي كه مهسا ميكرد من بيشتر ديوونه ميشدم انكشت دوم بايه كم تف فرستادم تو ناله ميكردو حال باحالي كه داشتم ديكه موقعش بود كرم و زدم سر كيرم رفتم بالاتر انكشتما ازكون مهسا دراوردم سر كيرم و كذاشتم دم كون مهسا كفت بهت كفتم كه نميذارم ديكه نذاشتم حرفش تموم شه باتمام وجود كيرم و تاته فشار دادم تو كون مهسا داد زدو شروع كرد فحش دادن خواست دره خوابيدم روش كفتم اروم باش الان درست ميشه كريش كرفته بود ارومش كردم جند دقيقه اي همين جوري بودم ارومتر شد شروع كردم اروم اروم بالابايين كردن ناله ميكرد تورو خدا در بيار دردم مياد بهش ميكفتم الان درست ميشه صورتمو كذاشته بودم روصورتش اروم تلنبه ميزدم كم كم صداي نفساي مهسا تندر ميشد كيرم داشت از داغي كون مهسا ميسوخت مهسا كونشو بالاتر داد ديكه داشت حال ميكرد بلند شدم نشستم لباي كون مهسا رو ازهم وا كردم مهسا تاميتونست كونش داد بالا باتمام وجودم تلمبه ميزدم مهسا جنان حالي ميكرد ازترس اينكه صداش نره بيرون دهنشو ميكرفتم كفتم مهسا بلند شو همون جوري كه تو حموم نشسته بودي بشين اينكار منتظر حرف من بود نشست لبه تخت طوري كه من مجبور شدم سربا واستم سر كيرمو دوباره كرم زدم كذاشتم رو سوراخ كونش كفت فقط يواش منم اروم فشار دادم رفت تو خيلي راحتر رفت تو ولي مهسا ناله ميكرد شروع كردم به كردن جنان تلمبه ميزدم بدن مهسا ميلرزيد مهسام دستشو كذاشته بود رو كسش تندتند ميماليد يه هو مهسا داد زدو درازكشيد روتخت داشت خودشو خالي ميكرد باارضا شدن مهسا تندتر ميكوبيدم باتمام وجودم كيرمو تاته كردم تو كون مهسا ابمو بافشارخالي كردم تو كنش تاابم خالي شه مردم مهسا ميكفت جه داغه همينجوري افتادم رومهسا حال حرف زدنم نداشتيم بعد جند دقيقه بلند شدم به مهسا كفتم خوشت اومد بغلم كردو كفت عالي بود يه لب ازش كرفتمو يه راست رفتم حموم….

داستان س///کسی سعید

سلام
سعيد
سلام.اسم من سعيده. در حال حاضر 28 سالمه. من دو تا خواهر دارم و يه برادر كه همگي از من بزرگتر هستن. ماجرايي كه ميخوام براتون تعريف كنم عين واقعيته كه براي من و دختر خواهر بزرگم اتفاق افتاد.خواهر بزرگ من 3 تا بچه داره 2 تا دختر و 1 پسر كه دختر بزرگه تقريبا همسن منه و بعدش پسر خواهرم هست كه در زمان اين ماجرا سرباز بود و دختر كوچيكه خواهرم 2 سال پيش كه اين اتفاق افتاد سال آخر دبيرستان بود و داشت ديپلم ميگرفت.اين ماجرا 2 سال پيش رخ داد يعني زماني كه من 26 سالم بود.جريان از اين قرار بود كه پسر خاله دامادمون قرار بود ساعت 5 صبح از مكه برگرده و دامادمون به اتفاق خواهرم و مهناز كه دختر بزرگه خواهرم هست ميخواستن شب رو برن خونه اين فاميلشون و صبح زود با بقيه برن فرودگاه و مليحه دختر كوچيكه خواهرم كه اون سال داشت ديپلم ميگرفت نميتونست بره و پسر خواهرم كه سرباز بود و تشريف نداشت واسه همين خاطر به من گفتن كه برم خونشون كه مليحه شب تنها نباشه منم اطاعت كردم.شب كه رفتم خونشون مليحه تازه از حموم اومده بود بيرون و داشت موهاشو درست ميكرد منم رفتم نشستم پاي تلويزيون و با كانالهاي ماهواره بازي ميكردم كه ديدم مليحه برام چاي آورد يه پيرهن نازك تنش بود كه كرست مشكيش از زيرش كامل معلوم بود وقتي خم شد كه چاي رو بردارم چشمم افتاد به لاي پستوناش كه از بالاي پيرهنش يه خرده معلوم بود همين باعث شد كه كيرم حسابي بلند شه. بعد يواش يواش يه فكرايي به ذهنم خطوركرد پيش خودم گفتم چي ميشد كه مليحه امشب مال من بود و من ميكردمش.با خودم گفتم بذار يه خرده رو مخش كار كنم ببينم مزه دهن خودش چيه.سر صحبت رو باهاش باز كردم و گفتم يه رفيق پيدا كردم كه خيلي چيز باحاليه ديدم يه كمي تعجب كرد چون من تا حالا درباره اين چيزا باهاش حرف نزده بودم پرسيد يعني چي باحاله؟ منم گفتم يعني اينكه همه جوره اهل عشق و حاله و هر كاري كه بخوام برام انجام ميده اونم گفت خوب معلومه شما پسرا از دخترا چي ميخواهيد گفتم خوب زندگي يعني همين كارا ديگه. گفت اگه يكي مثلا با من يا مهناز از اين كارا بكنه ناراحت نميشي؟ گفتم آره. گفت: پس چرا خودتون دنبال اين برنامه ها ميريد منم در جوابش گفتم اين دخترا خودشون ميخوان شما هم اگه خودتون دوست داشتيد بريد هر كاري خواستيد بكنيد به شرطي كه كسي مزاحمتون نشه اونم به شوخي و خنده گفت پس منم همين فردا ميرم 20 تا رفيق پيدا ميكنم. گفتم كه چي بشه؟ گفت: كه همين كارهايي كه شما ميكنيد منم بكنم به شوخي بهش گفتم حالا مگه بيل به كمر ما خورده كه تو دنبال دوست پسر بگردي يعني من نميتونم كار دوست پسرت و انجام بدم گفت دايي تو ديگه خيلي پر رو شدي آخه تو داييم هستي و بلند شد رفت وقتي برگشت ديدم بازم چاي آورد بهش گفتم بنشين كنارم گفت حالا نميشه بشينم اونطرف گفتم آخه من دوست دارم بشيني اينجا اونم گفت چشم و نشست. بهش گفتم مليحه اين چه پيرهني هستش كه تنت كردي گفت مگه چشه؟ گفتم از بس كه نازكه حتي كرستت هم از زيرش معلومه با تعجب گفت چيه امشب خيلي ريز بين شدي با خنده بهش گفتم تازه خيلي چيزهاي ديگه هم ديدم كه بهت نگفتم.همينطور داشت منو نگاه ميكرد ازش پرسيدم هيچ ميدونستي بعضي از يهوديا ازدواج دايي و خواهرزاده رو مجاز ميدونن با تعجب گفت نه؟گفتم اگه اين قانون تو ايران بود چي ميشد؟گفت چي ميشد؟منم گفتم اونوقت ديگه منم ميتونستم با تو ازدواج كنم.گفت اين حرفا چيه ميزني نكنه ديوونه شدي ؟گفتم مگه ميشه يه تيكه به خوشكلي و خوش تيپي و خوش هيكلي تو رو ديد و ديوونه نشد؟اصلا به نظر تو اين درسته كه يه نفر از راه برسه كه هيچ شناختي ازش نداري بعد باهاش ازدواج كني اما با داييت كه كاملا ميشناسي ازدواج نكني؟گفت چشم مامانم روشن نميدونه داداشش تو چه فكرايي هست. فعلا كه ما تو ايرانيم و تو ايران هم نميشه از اين كارا كرد.گفتم قانوني بله اما غير قانوني چي؟گفت واقعا كه زده به سرت و بلند شد كه بره من دستشو گرفتم و كشيدم به طرف خودم و بهش گفتم بشين كه دستش خورد به كيرم كه در حال انفجار بود يه لحظه احساس كردم خوشش اومد چون مكث كرد منم از فرصت استفاده كردم و كشيدمش تو بغلم و دستمو گذاشتم رو كسش و از روي شلوار شروع كردم كسشو ماليدن.اولش ناز ميكرد كه تورو خدا نكن زشته گفتم اينا همه حرفه. زشت كيلو چنده وقتي كه هر دومون دوست داريم حال كنيم. ديگه چيزي نگفت فقط نفساي عميق ميكشيد خيلي داشت حال ميكرد دكمه هاي پيرهنش رو باز ميكردم كه گفت نه منم گفتم فقط يه حال كوچولو مطمئن باش خوشت مياد و پيرهنشو درآوردم يه كمي پستوناشو از زير كرست ماليدم خيلي خوشش اومد يكي از پستوناشو از زير كرستش آوردم بيرون و شروع كردم به خوردن و همزمان اون يكي پستونشو ميماليدم بعد رفتم زيپ شلوارشو باز كردم و شلوار تنگ و چسبونشو كشيدم پايين رنگ شرتش هم مشكي بود از روي شورت كمي كسشو ماليدم براش بعد بهش گفتم اجازه ميدي؟ گفت ميخواي چكار كني؟ گفتم ميخوام كستو بخورم. گفت: فقط نكني توش گفتم خيالت راحت و شورتشو كشيدم پايين . كس خيلي تميزي داشت يعني يه ذره مو داشت ولي نه اونقدر كه آدم بدش بياد شروع كردم به خوردن كسش . با زبونم چوچولش و بازي ميدادم بعد با انگشت ميكردم تو كسش اما نه زياد فقط به اندازهاي كه حال كنه. ديگه سرم رو داشت به كسش فشار ميداد انگشتمو همونجور كه از آب كسش خيس بود ماليدم به سوراخ كونش و با يه كمي فشار انگشتمو كردم تو كونش ديگه از بس كه بهش حال ميداد هيچ مقاومتي نميكرد يه خرده كه تو كونش انگشت كردم ديدم كه خودش گفت دايي منو بكن گفتم از جلو يا از عقب؟ خودش كيرمو گذاشت در كونش فهميدم منظورش چيه دستم هنوز از آب كسش خيس بود منم كيرمو با آب كس خودش يه خرده ليز كردم و گذاشتم در كونش . با وجودي كه كلي انگشتش كرده بودم اما بازم كونش تنگ بود براي همين كيرم نميرفت تو ولي اينقدر فشار دادم كه رفت ديگه نفسش بند اومده بود و همش التماس ميكرد كه در بيارم ميگفت نميدونستم كه ايتقدر درد داره بهش گفتم خودتو شل كن فقط اولش درد داره يواش يواش عادي ميشه انگار خودش هم اينو فهميده بود چون ديگه بي قراري نميكرد خلاصه من شروع كردم به تلمبه زدن تقريبا 5 دقيقه كردم كه خسته شدم گفتم بيا مدل و عوض كنيم به پشت روي زمين خوابيد منم لنگاشو دادم بالا و كيرمو گذاشتم در كونش وقتي كه داشتم ميكردم تو فقط يه آخ گفت و كيرم رفت تو گفتم اين دفعه چطور بود؟ گفت فقط اولش يه درد باحالي داشت الان خيلي خوبم منم همينجور كه ميكردمش شروع كردم به خوردن پستوناش و ازش لب ميگرفتم كه احساس كردم داره آبم مياد ولي بهش هيچي نگفتم چون پيش خودم فكر كردم شايد نذاره كه آبمو بريزم تو كونش بعد از چند تا ضربه محكم كه زدم آبم اومد و همه رو خالي كردم تو كونش باورم نميشد كه كمرم اينقدر دوام بياره. يه چيزي حدود نيم ساعت بدون اينكه چيزي استفاده كرده باشم داشتم باهاش حال ميكردم آخه هميشه براي يه همچين زماني كه ميخواستم حال كنم بايد كلي اسپري استفاده ميكردم. بعد ديگه كيرمو كشيدم بيرون و تو بغلش ولو شدم اينم بگم همون موقع كه داشتم كسشو ميخوردم اون يه دفعه ارضا شده بود بعد از چند دقيقه بلند شديم گفت مامان شام درست كرده ميخوري؟ منكه خيلي گرسنه شدم گفتم من از تو بدترم ميخواست لباس بپوشه گفتم شامو حال ميده بدون لباس بخوريم اونم همينطور لخت بلند شد غذا رو كشيد و شامو خورديم بعد از شام هم رفتيم تو تختخوابش و تا نصفه هاي شب كه خوابمون ببره دو بار ديگه باهاش حال كردم صبح كه از خواب بلند شدم ديدم صبحانه رو درست كرده بود و رفته بود مدرسه منم صبحانه خوردم و زدم بيرون و تا چند روز روم نميشد كه بهش زنگ بزنم يا برم خونشون

داستان س///کسی لیلی و مجنون

گويندي به زماني بسيار قديم و بس ماضي ، در ولايتي از ولايات اين عالم خاک ، که آويزون ميناميدندش ، شيخي بود راوي نام که از بسياري غمگساريش بهر دخترکان ماه روي و سيمين بدن ، به راوي غم شهره گشته بود . روزي شيخ ما از راه خود ميرفت و بازي کنان با ان آلت مبارک ، بهر ديگر دختري نقشي نو ميريخت. که ناگه آوازي بس گوش و دل نواز به گوشش امد.به باغ اندر شد و جوانکي ديد بلند بالا و خوش صورت و سيرت که خداوند در او گويي هيچ کم نگذاشته بود . با جوان به سخن درآمد و او را نيز بس رستگار و فرخنده سيرت يافت. جوانک کسي نبود جز مصطفي که بسيار روحياتش با شيخ ما نزديک بود.آن دو از هم خوش آمدندي و با هم روزگار ميگذراندي . تا اينکه لختي بعد از شهره¬ي جمال و کمال دو جوان شيرين سخن به نامهاي ليلي و رضا از خشم و حسادت به تنگ آمدندي. بعد از پيغام ها و پسغام هاي متوالي قرار بر اين شد تا در ميدان شهر آويزون به مشاعره بپردازند و به کس پرداز ترينشان لوحي که همانا بهترين لعبت زمان باشد داد شود. پس بشنويد و ببينيد جدالشان را تا به اينجا :
=======================
ليلي آغاز کرد که :

اي نواي کير تو چون ساز و ني
گه زبان بر کوس زني گه پيک مي
کير تو آنگه که بر پا ميشود
در دلش صد شور و غوغا ميشود
نيک ميداند که اين کير کلفت
جا نگيرد در کوسش الا به تف
گر صبوري پيش گيري اندکي
بعد هر سختي بيايد راحتي
کم کَمک آن راه ديگر پيش گير
بالشي در زير اِشکم جابگير
کون او را نرم نرمک با زبان...

رضا نيز ادامه دادندي :

كون او را نرم نرمك با زبان
نرم گردان تا شود آن هم روان
چون كه كونش نرم و بيمشكل شود
كردن كون راحت و خوشكل شود.
كردن كون لذتي بي منتهاست
گر شود قسمت. بگو لطف خداست.
گر شود روزي مهيا بهر تو...

جوانکي تورج نام از ميان جمع برخاست و سرود که :

گر شود روزي مهيا بهرتو
خواهي گاييدش چون شد مال تو
تو بکن سوراخ تنگش را چنان ...

چون مردم بديدند اين احوال ، ديگر قردي عليرضا نام سرود که :

تو بکن سوراخ تنگش را چنان
تا که از سوراخ او گردد جهان
خرم و زيبا مثال شهر گل
تا زنيم سوي بهشت يک ذره پل
تو بکن سوراخ تنگش را چنين...

فواد نامي برخاست و :

تو بکن سوراخ تنگش را چنين
آنچنان کن تا بلرزد اين زمين!!!
گر نلرزيد اين زمين غمگين مشو
گندم از گندم برويد، جو ز جو
آلتت را با دلت تنظيم کن ...

سيامک به مقدمه سرود که :

آلتت را با دلت تنظيم کن
گو بر او در پيش من تعظيم کن
چونکه تعظيم کرد رو پشتش بگا
کون خوشگل را که او داده هوا
چون ز کون کردن شدي زار و تباه
گو بر او زانو بزن اي قرص ماه
چونکه زانو زد دهانش باز کن
عشق و حالت را زسر آغاز کن
کير خود تا خايه هايت کن فرو
در دهان و حلق تنگ ماهرو
حال تو چون شد دوباره روبرا...

تورج :

حال تو چون شد دوباره روبرا
خود بکن آماده تا هم ازقفا
در کس او زندگي پيدا کني ...

رضا :

در کس او زندگي پيدا کني
اندرون زندگي هي جا کني

به چه زيبا مي شود اين زندگي ...

تورج :

به چه زيبا ميشود اين زندگي
کير من دارد به کونت بندگي
چون بيايد آب من جاري کنم...

رضا :

چون بيايد آب من جاري کنم
کير خود را من ز مو عاري کنم
آب من جاري به جويش مي شود
دل فداي رنگ و بويش مي شود
لحظه انزال من روحاني است
چون که کونش فربه و ماماني است
کون فربه دلبرو زيبا بود ...

تورج:

کون فربه دلبر و زيبا بود
از براي کون او شيدا بود
چون که هردم مي رود کير بزرگم توي آن ...

رضا :

چون که هر دم مي رود کير بزرگم توي آن
باز گرداند به مانند يکي درب دکان
کير من زيباترين کير بهشتي مي شود
عاري از هر گونه درد و رنج و زشتي مي شود
چون که کيرم راست گردد.. نقش خود ايفا کند
اندرون کون فربه دم به دم هي جا کند
کون فربه در فغان آيد ز جور کير من
ناله اش خيزد هوا وقتي که آيد زير من
وه چه زيبا مي شود آن دم که در کونش زنم! ...

تورج:

وه چه زيبا مي شود آن دم که در کونش زنم
رون او آرم به بالا گاه در گوشش زنم
گر که استادم بمالم بر درش بار دگر ...

رضا سرود که :

گر که استادم بمالم بر درش بار دگر
من به او گويم برو بالا،سپس رويش بپر
از قضا اشتپ کند پايش رود در کون من
جيغ من بر آسمان ، بالا بيايد جون من
با خودم گويم که عمري مي نمودم مردمان
يک به يک،تک تک،گروهي دو به دو ،و توامان
ليک گشتيم حالا اينچنين زار وزبون
از برايم نيست حالي که کنم من مردمون
ناگهان ساعت فغان آغاز کرد
فصل بيداري به رويم باز کرد
کمپلت کابوس بود آن درد ورنج
نقل کيکاووس بود آن درد ورنج
کير من باشد مهيا بهر گاه
مي کند سوراخ تنگش را چو چاه
چون که کيرم سوي کونش شد روان ...

مطفي سکوت خود را بشکست و درآمد که :

چون که کيرم سوي کونش شد روان
از خوشي ناليد و سويش شد دوان
گفتا چه بود، دواي خارش
زيرم چو جک است و نازبالش
اي کير تو تحفه سمرقند
در شورت بود چو شير در بند
بگشا کمرو زيپتو واکن
زين مژده دلم ز غم رها کن
با کير توام چو شد سر و کار
ديگر ز خيار و موز آيدم عار
کيرت به کسم به کارزار است
بي کير تو کار زار زار است
پس زود بکن برام حواله
چون ساغر مي سوي پياله
اين کير چو سوي من شتابد ...

رضا :

اين کير چو سوي من شتابد
چون تير به کون من بخوابد
گفتم ز چه اينگونه حريصي
خواهم که تو کير من بليسي
کردم ذکرم توي دهانش
گه داخل و گه روي لبانش
گفتم که بزن براي من ساک
اين ساک بود شبيه مسواک
مي خورد چنان کير شقم را ...

تورج:

مي خورد چنان کير شقم را
چون بستني و کيم وطن را
گفتم که ولش کن آب آمد ...

رضا :

ابم چو به صورتش روان شد
شادي به لبش نيک عيان شد

مي خورد چنان آب ز کيرم
مي گفت که من براش ميميرم

پايان حکايت شيويد است
نوبت به حکايتي جديد است

با اجازه دوستان حکايت جديدي را آغاز مي کنيم

زيبا صنمي نصيب من شد
در دم نگهش به جيب من شد

گفتا که اگر دلار داري
يا کير چو يک چنار داري

خواهم که به تو دهم حسابي ...

تورج:

خواهم که به تو دهم حسابي
گر خوب کني روم به راهي

راهي که تهش به ايدز باشد ...

کون لخت :

راهي که تهش به ايدز باشد
بي کاندوم گر کني شود به گايي

زيبا صنما تو زير ما باش
کس دادن تو به از گدايي

از هر طرفت دهم فشاري ...

تورج:

از هر طرفت دهم فشاري
با کير خودم بدم چه آبي

گفتا که بکن تو کون من را...

سرندپيتي :

گفتا كه بکن تو کون من را
کوني که دگر به خواب نيابي

گر خوب دهي تو پول و حال را...

تورج:

گر خوب دهي تو پول و حال را
کيرت رو بدي و خايه ات را

من نيز روم به روي کيرت ...

سرندپيتي :

من نيز روم به روي کيرت
بنشينم و برخيزم به انتظار آبت

واي از آن روزي که آيد آبت و کاندم نباشد ...

تورج:

واي از آن روزي که آيد آبت و کاندوم نباشد
يک بيايد بچه اي و پيش او بابا نباشد

تو مکن اينکار با من زير اين دلق مزين ...

رضا :

تو مکن اينکار با من زير اين دلق مزين
چون شود پيدا دکانت . مبلغش باشد معين

بهر آن کون درشتت. من دهم پول حسابي
آنچنان پول زيادي تا ابد زيرش بخوابي

پول و ثروت ره گشاي اين جهان و آن جهان است
قدرتش در حال حاضر بر همه مردم عيان است

گر که تو کون و کس و دلبر بخواهي
از برايت حي و حاضر همچنان آب است وماهي

ليک بهتر آن بود تا که روم سوي حکايت
گفت دلبر دربيارش تا بمالم زير خايت

چون که مالش داد آنرا خستگي از تن بدر شد ...

تورج:

چون كه مالش داد آنرا خستگي از تن بدر شد
كير ما چون در بشد وابستگي ام مستدل شد

گفتم او را كون گلابي اي كه هستي مارماهي...

هارت :

گفتم اي کون گلابي که هستي مار ماهي
تو را از کون بگايم گربخواهي

بکن کير خرم را نوش جانت
برايت چاره اي نيست جز اشک و اهي

اي پريچهره بخال لب تو دل داده ام
پيچشي در دل بيوفتاد ناگهان ول داده ام ...

رضا :

اي پريچهره بخال لب تو دل داده ام
پيچشي در دل بيوفتاد ناگهان ول داده ام

باد من را ول بکن غمباد من را رفع کن
منتي بر من گذار و شهوتم را دفع کن

آن لب لعلت کشد آتش به جسم و جان من
از خدا خواهم تو باشي دم به دم مهمان من

گفت با من او به نجوا کي دغل
کن نمايان مايه بر بوس و بغل

تا چه حد مال و منالم مي دهي
تا شوم قربان تو را سرو سهي

گفتمش که بي نيازت مي کنم...

مصطفي :

گفتمش که بي نيازت مي کنم
گر تو موري همچو غازت ميکنم

کردنم چون ديگران بي مايه نيست
آن که خواهد کس کند بي خايه نيست

لاجرم اين دم که کيرم راست شد
ميلم اندر کردنت بي کاست شد

اين ابول ما را گواهي ميدهد
بر تو هم هر انچه خواهي ميدهد

کير مارا چونکه خوردي نوش باد
يک نصيحت گويمت در گوش باد

کير ما همچون ني است و صد نوا
گرتو ني خوش ميزني گردد جدا

چون که خواهي خوش نوايش بشنوي ...


رضا :

چون که خواهي خوش نوايش بشنوي
او بخواند بهر تو صد مثنوي

کير من اغواگر و خنياگر است
راه سوراخ تورا هم از بر است

چون که کونت واضح و عريان شود
هر چه از چشمت بديدي .آن شود

لذت درد و فشارش را ببين
مي زند آن دم تو را او بر زمين

چون که مجرايش روان و صاف رفت
سر کش کيرم بسوي کاف رفت

شد نمايان چهره دلدار من ...

ايکس ايکس :

شد نمايان چهره دلدار من
سر کونش نبرد تن به تن

حافظا مرد نکونام نتوانش کرد
کون او تشنه ايست را آب سرد

گر تواني آب سردي ما را بده
بر سر سازم کمي جولان بده

گر سر سازم رفتت اندرون ...

مصطفي :

گر سر سازم برفتت اندرون
ناله ها ايد تو را ان دم برون

کنج عزلت لايق اين ساز نيست
جز که با خنياگران دمساز نيست

چونکه سازم را زنم خوش ناله کن
از طرب با ناله شرتت پاره کن

چون چنين کردي تراول ميدهم
بهر کردن جان که نه دل مي دهم

همچو ني بازان بيا اين ساز را
بر لبت بنشان و کم کن ناز را

محرم اين ساز جز کام تو نيست
حيف اين باده که در جام تو نيست

بر لبت مال و به حلقت اندرون
کن فرو زان پس همي آور برون

ليس ميزن خوب و ول کن گاز را
چون که گازت زشت سازد ساز را

چونکه خوردي نيک ساز خوش صدا ...

رضا :

چونکه خوردي نيک ساز خوش صدا
فعل من باشد صداها را ندا

ساز تو با ساز من آميخته
آب من اندر گلويت ريخته

لذت اين لحظه را داني که چيست؟
نمره لذت شود آن لحظه بيست

پس بگفتا آن صنم پولم بده
همچو يک يابو همي کولم بده

من زنم ساز تو را اي عندليب
دست من بر کير و دست تو به جيب

مي خورم کيرت به شرط اسکناس
غير از اين باشم دمادم آس وپاس

پول خود را من نشانش مي دهم
قوتي تازه به جانش مي دهم

پول من بگرفت و عشق آغاز شد ...

مصطفي :

پول من بگرفت و عشق آغاز شد
چونکه ديد اسکن دو لنگش باز شد

بهر آن دروازه بود اين اسکناس
چون کليدي يا براي نرد تاس

گر که بازي نرد عشقت با کسي
تاس چون ريزي اگر خود مفلسي؟

گر که خواهي زن بگيري يا که تا
با يکي جنده کني اين ماجرا

قصه کوته کن اگر جيبت تهي است
رو به جق مي آر اگر سرمايه نيست

اين نصيحت گوش دار هان اي پسر
گر نخواهي خشتکت ايد به در

چونکه بي مايه سراغ زن روي
لاجرم سوي چيني بند زن روي

چونکه او تخمت چنان له ميکند
که رخت را همچنان به ميکند

ليک بس باشد نصيحت بازگرد
سوي آن مردک که با آن زن چه کرد

گفتمش اکنون که نيشت باز شد
موقع اذن دخول ساز شد

البسه بيرون بياور اين زمان
شرتت ان سو افکن و بگشا دکان

بر دکانت گشته ام من مشتري ...

رضا :

بر دکانت گشته ام من مشتري
از جلو يا از عقب تو خوشتري؟

او بگفتا از جلو آغاز کن
نغمه ات با نغمه ام هم ساز کن

پس نهادم من ذکر روي کسش
شد روان آلت همي سوي کسش

کير من اندر کسش گم مي شود
تختخوابم در تلاطم مي شود

آخ و اوخش ناگهان آغاز شد
کله کيرم مثال غاز شد

گفت برمن بيخرد آهسته تر
اندکي هم رحم بنما بر کمر

گفتمش اسکن بدادم مرتورا
عجز و لابه از براي من چرا؟

پس بگفتا تو چرا باور کني
عقل خود را هم مثال خر کني

بهر لذت جملگي حرف منست
آتش تو عينهو برف من است

گفتمش پس من به تو فائق شوم
من به روي رود تو قايق شوم

آن صنم ناگه بجست از زير من
بر دهان بگرفت و خورد از کير من

کير من بي تاب و بي طاقت شده
لا به لاي آن کس چاقت شده

من به گفتم قصد کانت کرده ام
مشتري سمت دوکانت کرده ام

کون خود قمبل نما زيبا صنم
دم به دم بر کون زيبايت زنم

چون که کيرم ره به کونش باز کرد
روح من از قالبش پرواز کرد

جيغ او بر آسمان هفتم است
کير من اندر درون او گم است

جان فداي کون روح افزاي تو ...

تورج:

جان فداي کون روح افزاي تو
کير من شد در درون غار تو

رو پسر کون خودت را باز کن
کير من را با درونت يار کن

من براي کون تو آماده ام
از براي رون تو بيچاره ام

تو نمي داني که اين استاد کيست...

ليلي :

تو نمي داني که اين استاد کيست
با وجود کون تو، اعجاز چيست؟

کون تو من را چنان مستي دهد
"ابسولوت" و "وايت هورث" هم ميپرد

چون زبان در کون تو جا ميدهم...

مصطفي :

چون زبان در کون تو جا ميدهم
از زمين سوي ثريا ميروم

مزه کونت ز بعد ابسولوت
همچنان قند و مربا هست و توت

چونکه با باده مزه واجب بود
اين زبان بر کون تو راغب بود

با زبانم شور و غوغا ميکنم
بهر کيرم خوب جا وا ميکنم

اي که کون تو ز کس مطلوبتر
آن از اين و اين از آن محبوبتر

مانده ام حيران ميان اين دو قند
درب اين يک را به روي من مبند

تو مگو ما را به کونت کار نيست
چونکه خواهم من کنم دشوار نيست

اين زبان بر درب دق الباب کرد
گارد کونت را به حيلت خواب کرد

خواب در مستي عجب سنگين بود
بعد از اين چاره فقط تمکين بود

گريه و داد و فغان هم چاره نيست
قطر کيرم هم کم از خمپاره نيست

بعد از اين ما و سلاح و کارزار
گشته کيرم بهر حمله بي قرار

سوي کونت حمله ام اغاز شد ...


و اينجا بود که راوي عنان از کف بداد و دهان به شعر گشود و :

سوي کونت حمله ام اغاز شد
ناگهان درهاي جنت باز شد

از براي کير من اين کون شفاست
کون بر هر درد بي درمان دواست

گر براي من قري از کون دهي
بر فشانم جان بر اين مژده رواست

ما بر اين دريا ي طوفاني شناور کشته ايم
کون تو کشتي و ما را ناخداست

کاش ميشد بر چنين کوني دو صد بو سه زنيم
و ز پي لب اين زبانم در قفاست

تا زبانم هم به سوراخت رسد
آنزماني که تو لنگت بر هواست

عاشقم بر کون تو ديوانه ام بر کون تو
مژده کونت اسيران فقس را چون هواست

باز هم بر کون زيبايت نظر افتد مرا ....

برادر علي متخلص به داشعلي :

باز هم بر کون زيبايت نظر افتد مرا
باز بر آن موي زيبايت نظر افتد مرا

خفته اي همچون پري بر بالشي
ميدهم بر کير خود من مالشي

از تو خواهم دامنت پايين کشي
جرعه اي از جام کيرم در کشي

آن دو لب را غنچه کردي بهر کير ...

رضا جکايتي نو آغاز کرد که :

همچو غنچه واشود سوراخ او
منتظر بودم که آيد آخ او

آخ و اوخ خود چنان آغاز کرد
کافتاب از شرق ترکي تاز کرد.

لذت و محنت به هم آميخته
کنترل از دست من بگريخته

لحظه انزال من نزديک شد
قمبلش هم تر تميز و شيک شد

آب خود من روي کونش ريختم ...

راوي :

آب خود من روي کونش
آه او با خند ه اي آميختم

کون او ديدم کمي پاره شده
درد مندي مرا چاره شده

ناگهان آن دلبر شيرين سخن
روي خود را باز گرداند سوي من

گفت اي يار دلارامم چه شد ؟
گوييا کونم دوباره پاره شد

گفتمش اين درد را چاره کنم
بخيه اي بر اين کون پاره کنم

ديدمش برخاست و ز من ميگريخت
همچو آبي که زدستي تشنه ريخت

گر بدست آرم دوباره گايمش ...

مصطفي :

گر بدست آرم دوباره گايمش
هم به زير کير خود اندازمش

چونکه مهرو از بر کيرم گريخت
از تاسف بند شلوارم گسيخت

از پيش گشتم دوان با صد دريغ
او گرفته کونشو سر داده جيغ

همچو شيري من پريدم روي او
روي او بوسيدم و ابروي او

چونکه کون کس به کيرت پاره شد
پاچه خواريش چو راه چاره شد

بس تملق گفتم و خواندم فسون
بهر آن شيرين کس مهتاب کون

تا که از فرط تملق رام شد
بعد آن خشم و جنون آرام شد

پس بگفتا شرط دارم بعد از اين
بهر کون من نباشي در کمين

من به سر جنبيدم و گفتم بلي
گر ترا از کس کنم راضيتري

راضيم من بر رضايت همچو عبد
امر تو برق است و فعل من چو رعد

با همين گونه سخن او خام شد
با دو پاي خود درون دام شد

بار ديگر بر سر کيرم نشست
خود گرفت آن را به سبابه و شصت

راس آلت را ميان خويش برد
چندبارش تا به دسته پيش برد

بعد از آن بالا تنه بر پاي کرد
قصد خفت و خيز مهر افزاي کرد

او کسش از آز و از شهوت غني
کير من گشته به زيرش منحني

او به رويش ميرود بالا و پست
من گرفته قنبل کونش به دست

انقدر کيرم درون خود نواخت ...

ليلي :

انقدر کيرم درون خود نواخت.
تا که چون آتش سر کيرم گداخت

گفتمش سيمين برا رحمي نما
آتش کيرم به آبت کن دوا

گفت يک قدري تامل بايدت
اختيار از کف مده ،ميآيدت

گر کمي خود را نگه داري بدان
آب تو با آب من گردد روان

چون بياميزد بهم ما را دو آب
کير خود بيرون نياور با شتاب

نرم و کوچک ميشود او خود به خود...

راوي غم :

نرم و کوچک ميشود او خود به خود
تا که آخر ميشود قد نخود

ديگر اکنون فرصت بوس و کنار
بوسه هاي تند و شيرين .آبدار

بهر من قدرت نمانده تا که باز
در برش گيرم به صد عشوه و ناز

تا برايم شير موزي آورد
مستي اين کون دوباره ميپرد

دلبرم فکرم بخواند و خيز کرد
سوي مطبخ گامهايش تيز کرد

تا بسازد بهر من معجون خويش
دول من را حس کند در کون خويش

باز از اين شيوه رفتار او ....

رضا :

باز از اين شيوه رفتار او
در طلبم تا که شوم يار او

يار چو ديد آن ره و رفتار را
کير منو جنبش هموار را

با دلي از درد گرفتار او
رفت به شاگردي رفتار او. (از ناصر خسرو )

کير شقم محرم راز تو است
تشنه آن عشوه ناز تو است

عقل من از عشوه تو مي پرد
باهمه جان ناز تو را مي خرد

ناز بکن سرو خرامان من
آن لب تو خرمي جان من

مست ز روياي تو ام اي صنم
بنده آن کان تو ام اي صنم

رخ بنما اي گل زيباي من ...

مصطفي :

رخ بنما اي گل زيباي من
سينه تو اطلس و ديباي من

سينه چه گويم که چنان بالش است
موجب آسايش و آرامش است

سر چو نهم من بر آن سيم تن
رخت وي از تن به در آرم به فن

دست برم زير گن و پيرهن
تا برسد دست بدان سوتين

آن دو تپل بهر سرم متکا است
زيرترش را چه بگويم چه ها است

آن کمر و سينه و ساق و شکم
چون صدف و عاج بود بيش و کم

بين دو پا را که نگو آبنبات
جام مي و چشمه آب حيات

باسن حاجي کش برجسته اش
حاجي و طلاب کمر بسته اش

زير يکي مانتو کوتاه و تنگ
داده به دين و دلم اعلام جنگ

باسن او آفت دين و دل است
صرف نظر کردن از او مشکل است

لمبر کونش ره تقوي زند
راه دو صد زاهد و ملا زند

هر چه بگويم من از آن کون کم است
باسن او بحر و جهان شبنم است

باسنش از کان زر و سيم به
ديگه ندانم که بگويم که چه

هر چه تصور کني از آن سر است
مدح من از باسن وي ابتر است

باسن او باج دو صد کشور است
در پي فتحش دو سه تا لشکر است

وصف بدين جا چو رسيد آن نگار
در برم آمد پي بوس و کنار

جان من از دغدغه آزاد شد ...

رضا :

جان من از دغدغه آزاد شد
کير من از ملعبه اش شاد شد

راست بشد اين ذَکرِ کافرم
در غم سوداي کُست تاجرم

کُس کنم و فکر دوکان تو اَم
کون کنم و در پيِ رانِ تواَم

آب دهم کون تو را دم به دم
چون که بگايم دو جهان را چه غم؟

قمبل خود سوي من افراشته
سرخي زيبا به وسط کاشته

سرخي سوراخ دلم را ببُرد ...

تورج :

جان من از دغدغه آزاد شد
کير من اندر لب او جاي شد

لب لبم هشت و مکيدن گرفت
بوسه خوداز سر فرصت گرفت (با اجازه ايرج ميرزا)

چونکه بخورد اين لب داغ مرا
گفت به کيرم که مياسان بيا

سوتينش باز بشد از تنش
چشم من اندر پي پيراهنش

گشت نمايان سر پستان او
قهوه اي و گرد و هوسناک او

لب بنهادم به سر سينه اش
خوب بخوردم همه شيره اش

تا که کمر از پي او باز شد...

راوي نيز به ادامه نظم رضا پرداخت :

سرخي سوراخ دلم را ببرد
قلب من از سرخي آن جان سپرد

گفت به من از چه پريشان شدي؟..
باسن من ديدي و حيران شدي؟

گفتمش اي يار دلم برده اي
کير مرا به موزه بسپرده اي ( از شدت فعاليت فسيل شده )

سرخي کونت گل گلدان من
آب و کست قهوه و فنجان من

باز شرر در سرم انداختي
.با کس خود کير مرا ساختي

کون خود قمبل بساز و پيش آي ..

رضا :

کون خود قمبل بساز و پيش آي
بهر راضي کردن درويش آي

اي فداي قمبلت جان و دلم
قمبل تو حل نمايد مشکلم

آلتم در قمبلت بازي کند
پول جيبم هم تو را راضي کند

چون فشارم قمبلت نالان شوي
جفت خوشحالان و بد حالان شوي

ليک عقل من ز سر بيرون شده
. جمله احساسم فداي کون شده

ناله تو شهوتم افزون کند ...

راوي غم :

ناله تو شهوتم افزون کند
عقل را از خانه ام بيرون کند

عقل و شهوت دشمن ديرينه اند
دشمنان با هم همي در کينه اند

عاشقان را عاقلان طعنه زنند
عاشقان بنيان منطق بر کنند

عاشقم بر قمبلت عقلم به پرواز آمده
کير من بر گرد کونت بس سرافراز آمده

سرخي کونت شرر در جان من انداخته
عقل و دين را يکسره در باخته

با تو گفتم اي نگارم کان بده
از فراق کون نزارم آن بده

تا رضا صحبت ز نازت ميکند ...

رضا :

تا رضا صحبت ز نازت ميکند
راوي غم طاق بازت مي کند

کون تو ثروت براي راوي است
راوي غم کشته آن زاويست

چون که او کونت گذارد قدر دان
کير راوي هم نيايد در بيان

کير راوي بهر تو مرهم بُود
گر که کون تو برايش خم بُود

خم بکن راوي غم آماده است
کردن کون از برايش ساده است

شيخ مجلس کير خود افراشته ...


راوي غم :

شيخ مجلس کير خود افراشته
قمبلي در پيش رويش کاشته

تا که کير خود درون آن کند
اشک را در چشم او مهمان کند

dogy style سبک مطلوبش بود
همچو نجاري که کون چوبش بود

کون را با کير خود صيقل دهد
آن نگار از درد خود را ول دهد

باز انگشتي به نازش ميکشد
آب نازش را چو جامي درکشد

تا که چشمان خمارين نگار
با کسي شيرين و ترد و آبدار

حال کيرش را دگرگون ميکند
راوي است او کاينچنين کون ميکند

مصطفي چند روز غايب بوده است
گوييا بر کس مراقب بوده است

بايد اکنو ن آيد و گويد به ما
تا کجاها پيش رفت اين ناقلا

اي رضا شعري دگر را ساز کن
ظلمتم را با سحر دمساز کن

پيشرو در وصف آن ليلي بيست
گو به ما در وصفش آنچه گفتنيست

رضا :

از قضا مامور توصيفم کنند
بعد کيسه در زمان ليفم کنند

وصف لي لي بيست آمد در ميان
وصف او آسان نيايد در بيان

گر چه اسم او مونث وار هست
ديلدواش يک "من " که نه "خر"وار هست

ديلدوي او از مونا هم بدتر است
در مثل همچون يکي کير خر است

هم قطور و هم دراز و هم زمخت
سوزشش باشد چو يک شلاق لخت

هيچ کس ياراي دردش را نداشت
چون که لي لي اندرونش مي گذاشت

جيغ عالم از فلک افزون بُود
آن زمان که قصد لي لي کون بُود

راوي غم را ز غم بيچاره کرد
کون يک يک از مديران پاره کرد

چون که قصد کان اعضا مي کند
بهر کون با شيخ دعوا مي کند

او بگويد اين يکي مال منست
آن يکي گويد به من اُولي تر است

کير راوي گر چه غوغا مي کند
ديلدوي لي لي "واويلا" مي کند

اين لي لي خيلي خطرناکه حسن ...

ليلي :

اين لي لي خيلي خطرناکه حسن
کرده او را وصف يکجا بيوه زن

ديلدويي سازم ز چوب خاردار
ميکنم در کونتان يک درميان

گر بدي گوييد و حرف بد زنيد
طعم اين ديلدو به آساني چشيد

نام ليلي بردي و او حاضر است
همچو راوي، ليلي بيست شاعر است

وصف ليلي کار هر نوکاره نيست
شيخ راوي، ليلي بيست آتشي است

دست بر آتش نهي، سوزان شوي
هر چه ليلي بيست خواهد آن شوي

چشم او جادو کند عقل ترا
هوش از سر ميبرد آن ناقلا

در کمند گيس او گردي اسير
از لبانش تو نگردي هيچ سير

همچو انگوري که در کامت نهي
ترش و شيرين و ملس آن خوردني

ما بقي را خود بگو اي با وفا
با بيانت وصف او دارد صفا

گر تو شاعر گشته ايي اکنون بيا ...

راوي غم :

گر تو شاعر گشته ايي اکنون بيا
قلب ما را با بيانت ده صفا

آمدم تا از پي لـيلي بيســــــــــــت
باز گويم آنچه را که گفتنيست

ليلي است اين يار و دلدار منسـت
از براي غصه غمخوار منست

وصف ليلي در توهم مي نگنجد مي بيار
تا بگويم وصف او با ماست خيار ( اينجا وزن فداي معنا شد )

ليلي من دلبري باشد جميل
در بيان و هيکل و عشوه چو پيل

باســــن او شــــــيره جان منست
سينه هايش شبچراغ اين شبستان منست

عاشقم بر روي او ديوانه ام در کوي او
خواهم اکنون بر گشايم موي او

گيــــــــسواني همچو خرمن در برش
با لبي شيرين و چشمي پر عطش

ناز او را طاقــــتي خواهد عظـــــــيم ...

مطفي نيز به ادامه شهر ليلي پرداخت که :

گر تو شاعر گشته ايي اکنون بيا
که بود ليلي به هجرت مبتلا

نوبت اکنون نوبت ليلي بود
بهر وصفش هم مرا ميلي بود

صورتش خير است و در معني شر است
بر صف ديلدو کشان او سرور است

گرچه او دائم تبسم ميکند
تو بدان عمدي است رد گم ميکند

بر تبسم هاي شير ايمن مباش
گر که کونت سالمه ميکن دعاش

خنده او بس خطر دارد خطر
ديلدويي باشد به کيفش مستتر

تا بجنبي قصد کونت ميکند
ديلدويش بين دو رونت ميکند

ديلدويي از سنگ خارا سخت تر
آنکه خوردش از همه بدبخت تر

گر که کونت را بخواهي در امان
چون به ليلي مي رسي درکش زبان

پاي خود را با گليم اندازه کن
اين گوشت در آن يکي دروازه کن

تا نيابد کونت از ديلدو گزند
گوش خود بر پند من جانا مبند

حاليا اي راوي شيرين سخن
باز کن عزمت به سوي انجمن

تا از آن فيضيه ما فيضي بريم
وصف ليلي از زبانت بشنويم

اي که با ليلي زدي تو بالها
بازگو چيزي از آن خوش حالها

وصف اين ليلي مرا مجنون کند
شيوه عاشق کشش دل خون کند

تو از آن جام لبان همچو قند
هان چه نوشيدي بگو لب بر مبند

ما در اين محفل همه خود محرميم
گوش جان را بر سخنهايت نهيم

گر تويي عطشان اين شيرين صنم
بشنو اينک باقي از راوي غم

وصف ليلي خود نگنجد در زبان ...

رضا :

وصف ليلي خود نگنجد در زبان
چون که با راويست ياري مهربان

وصف راوي، مي نمايم دوستان
راوي غم هم گل است و بوستان

راوي غم عشق ديرين من است
شاهدِ روياي شيرين منست

هر زمان راوي حکايت مي کند
قلقلک هم زير خايت مي کند

بشنو از راوي که او همچون ني است
بعد از آن غم شاديش هم در پي است

شادي او شادي جان من است
قصد راوي همچنان کا ن منست

کان من اندر نشان غم بُود
گر چه يک راوي ز اسمش کم بُود

لطف بنما راوي کون پاره کن
بهر کون اين رفيقان چاره کن

گل شمارم بهر تو زيبا صنم
يک لگد هم در پس کونش زنم

چون که لطفت شامل حال منست
اين جهان و آن جهان مال منست

کون ديگر را نشان کن شيخ من ...

مصطفي :

کون ديگر را نشان کن شيخ من
کون مگر قحط است اندر انجمن

چون که شيخ ما بخواهد کون کند
موزه و عمامه را بيرون کند (موزه = نعلين = کفش اخوندي)

چون که قنبل بيند او شادان شود
همچو سرو و سوسن و بستان شود

از جبين و شرت بگشايد گره
بردرد هم پرده و هم کرکره

کير او بر دوستان رحمت بود
بهر دشمن مايه عبرت بود

هر که کونش طعمه اين يار شد
روز روشن پيش چشمش تار شد

گر که گاهي نادرا بر کوس خزيد
هم رحم هم روده ها را بردريد

کير او همچون يکي معجز عصا است
بهر ياران مار و دشمن اژدهاست

ليک ياران را کند با ناز و غنج
دشمنان را ميکند با طبل و سنج

چونکه ياري را کند صهبا دهد
جوزقند و باسلق و حلوا دهد

گر که خواهي نيک داني چون کند ...

رضا :

گر که خواهي نيک داني چون کند
بنگر او را چون که خواهد کون کند

وصف شيخ ما بسي افزون تر است
يلي او در غمش مجنون تر است

پس حکايت کم کنم اي کد خدا
من کنم توصيف و وصف مصطفي

مصطفي سوداي رندان مي کند
گر چه هر چه گوئيش ، آن مي کند

مصطفي يار من و دلدار من
مونس و همدم همي غمخوار من

عشق من با او بسي تکميل شد
اشک من جاري چو رود نيل شد

مصطفي اي نغمه زيباي شعر
نام تو در کام روح افزاي شعر

شعر من را هم کمي تغيير ده
چون جهت خواهي به سمت کير ده

شعر کيري بهر تو توهين بُود
اسب و يابو از برايت زين بُود

اسب شعرت رو به بالا مي پرد
تخم او لاکن به صحرا مي چرد

وصف تو گويم که تو فرزانه اي ...

راوي غم :

وصف تو گويم که تو فرزانه اي
عاشقان را سرور و در دانه اي

من همي دانم که او چون کس کند
چار ميخ خيمه اش را بر کند

بند تنبان را گشايد همچو شير
پيرهن را بر درد مرغ اسير ( مرغ اسير = کير مصطفي )

مصطفي دارد نگاري زير خود
کير او باشد برايش چون نخود

ناگهان برجست از جاي خودش
شد مثال گرز رستم نخودش

دخترک گرزش بديد و زرد کرد
ناگهان آهي ز روي درد کرد

گفت آخر اين کجاي من رود
گر رود تا لوزه ام را بر درد

مصطفي گفت اي نگارم هوش دار
اين سخن را گفتمت در گوش دار

کير را از بهر کون گرد و مدور ساختند ...

رضا :

کير را از بهر کون گرد و مدور ساختند
از براي کس شبيه يک تبر مي ساختند

کون خود بر من نما تا حال او جا آورم
من فشار خويش را في الجمله آنجا آورم

چون که کيرش ره سوي کونش نهاد
حفره تنگش بشد باز و گشاد

مصطفي از شيخ بهتر مي کند
گوئيا در کون يک خر مي کند

چون که کامل گشت عشق و حال او
دخترک در رفت او دنبال او

مصطفي گويد کجا در مي روي
در گمانم جاي بهتر مي روي

دخترک گويد که نيک انگاشتي
کاش من را با رضا بگذاشتي

مصطفي گويد رضا هم با من است
کون تو بهر دودولش ماَمن است

شعر بعدي از براي من بگو ...

فايرپليس و يا مکاني آتشين :

شعر بعدي از براي من بگو
آنکه گفتست مصطفي آن را بگو

دختري از بس که کونش داده است
باسنش از هر طرف بگشاده است

هم کردست راوي هم رضا سي و چهار
سوراخ مقعد او گشته چون دروازه غار

گر بخواهم نيز من هم بکنم کون ورا
ميشود يکي با کس همچنان کون ورا

کو جوانمردي که کير از مقعدش بيرون کشد
دست خود را بر کس و روي چوچول او کشد

بس که تنها کون او گرديده است
کس او بس تنگ و آکبند مانده است

ليک لختي مهلتي ده بر منش ...

رضا :

ليک لختي مهلتي ده بر منش
تا که اندازم نگاهي بر تنش

چون که نيکو بنگرم کُس سالم است
تنگي آنرا خدايش عالم است

مصطفي گويد رضا کُس مال تو
تنگي آن، کعبه آمال تو

برکُس تنگش وراندازي کنم
با نوار شرت او بازي کنم

لذت کُس اندکي کمتر بُود
انحناي کون بسي خَمتر بُود

بر کسش آرام گشتم همتراز
او دو لنگش را نموده بازِ باز

در کُس تنگش فرو کردم همي
تختخوابم عاري از زير و بمي

تخت خوابم در تلاطم مي شود
کير من اندر کسش گم مي شود

حال او بدتر ز حال من بُود
خارج از قال و مقال من بُود

لذتش از چشم او باشد عيان
کير من را برگرفته درميان

با دو صد عشوه برد هوش مرا
مي خورد دائم بناگوش مرا

گويدم هان اي رضا تو بهتري
چون که بر روي کُس من ميپري

سايرين کون مرا عريان کنند
هر چه که دارن درون آن کنند

تو ولي کُس مي کني اي شاه من
آخرش دامن بگيرد آه من

آه من راوي غم را مي کُشد
مصطفي را تا جهنم مي کشد

ليک گويم من تورا مدح و ثنا
هر چه مي خواهي بيا من را بگا

دعوتش عقل مرا با خود ببُرد
کير من تا انتها ناگه بخورد

خوردن کيرش بسي جذاب بود
مستيش به از شراب ناب بود

جان من خارج از اين قالب شده ...

راوي غم :

جان من خارج از اين قالب شده
کير من کون تو را طالب شده

هر چه خواهي کس بکن هان اي پسر
آبروي کون کنان هرگز مبر

چون به سمت ناز مايل گشته اي
بهر ما حل المسائل گشته اي

گو به ما اينک که کس به يا که کون
چون تو کردي کير خود در کاسه خون ( طرف پريود بوده )

چون که ديدي اين دلارام حشريست
مصطفي و راوي و ليلي يکيست؟

هر سه را قعر جهنم ميکني
کون کنان را معدن غم ميکني

بر مرام کون کنان خائن شدي
رفتي و پشت کسي قايم شدي

واي از اين سبک تو من شاکي شدم
در حمام مشغول دلاکي شدم

تا که روزي تو گذارت اوفتد
دست من در پشت غارت اوفتد

اين سخن را انتقامي سخت گيرم من زتو
کون بکن يا توبه کن يا در برو

ديلدو ليلي در انبان تو است
مصطفي کيرش در کان تو است

راوي غم را چه گويم راوي است
خود بداني عاشق آن زاويه است

من به تو گويم ز کس کردن همي توبه نما
کون بباشد رهروان را تا ثريا رهنما

ديگر اکنون صحبت کس را مکن ...

ماريا :

ديگر اکنون صحبت کس را مکن
چون که باشد دلبري همچون کون

گر که خواهي ايزد منان نعمتت افزون کند ...

رضا :

با اجازه مارياي عزيز يک تغيير مختصر در مصراع فوق مي دهم

گر که خواهي نعمتت افزون کند
فکر کُس هرگز که فکر کون کند

راوي غم ، شيخ بي پرواي من
اي که نامت مسکن و ماَواي من

آن سخن ها حکم دام است اي رفيق
کون کنم من هم اگرچه زير تيغ

تيغ ها از بهر کون ناکار شد
کُس دگر خارج زِ .هَر آمار شد

کُس چه باشد جان من کون را بچسب
کون بکن گرچه بباشد مال اسب

راي من هم راي اين راوي بُود
سبک ترتيلم چو منشاوي بُود

وصف بنما اي رفيق احوال من...

صطفي بهر کير نمودن طبع رضا بدون تغيير چنين قرائت کرد :

گر که خواهي ايزد منان نعمتت افزون کند
به رضا آموز کون را چون کند

چون که با آن دخترک تنها شدم
حالتش را با رضا جويا شدم

از شعف دستي به کس ماليد و گفت
چون رضا با لنگ من گرديد جفت

از طريق کون کنان ميلش بگشت
چار زانو بر سر خانًم نشست (خان = سفره)

از کسم خورد و در او بسيار راند
کير خود تا دسته در اين کس نشاند

گر چه من معذور و بودم قاعده
او از آن مي خورد همچون مائده

چون کسم را ديد از زور حشر
همچو اسماعيليان شد بي حذر (معروف است که اسماعيليه براي رسيدن به هدف خود را به کشتن ميدادند)

گرچه کير او کج و کوتاه بود
ليک دوريش بسي جانکاه بود

لاجرم از بس از آن کس لاف زد
بنده را بر ديدنش مشتاق کرد

شرت خود بيرون نمود و پا گشاد
قنبلي کرد و کسش بيرون نهاد

معده ام از ديدنش اشوب گشت
از تهوع من شدم محتاج تشت

گفتم اين جسم عفن را رو بپوش
گر نخواهي مرده ام گيري به دوش

اي کست چون قير و پشمت چون برس
گشته اي از فرط دادن مندرس

جز رضا کس را نباشد آن جگر
که بدين سوراخ اندازد نظر

دخترک لرزيد و گفتا چاره چيست؟
بهر اين بخت سيا کفاره چيست؟

گفتمش درمان دردت راوي است
کو چو کپسول است و قرص و شافي است (شافي = شفا دهنده)

درد تو با کير او درمان شود
بعد از آن هر آنچه خواهي آن شود

کير او انگشت و کون انگشتري
بهر کون تو شده او مشتري

چون به فيضيه روي غوغا شود
چشم و گوش و باسنت هم وا شود

چون ز کون دادي دو چشمت وا شود
بر سر تو بعد از آن دعوا شود

پاشنه دربت درارد مشتري
ظرف سالي خانه و ماشين خري

دخترک خنديد و با شادي بگفت
در کجا اين فيضيه باشد نهفت

کون من بر کير او مشتاق شد
باسنم از فرط لذت داغ شد

من فداي کير ان راوي غم
که کند بيچارگان را محتشم

اين نباشد کير اين خود کيمياست
ارزش اين کير افزون از طلاست

همچنان گفت و همي ماليد کون
از غم راوي غم شد در جنون

گفت دست من به آن راوي رسان
که بخواهم کير او را همچو جان

گفتمش اکنون تو لختي کن درنگ
تا که اول وا شود اين کون تنگ

کردن راوي بود بس دردناک
ترسمت چون او کند گردي هلاک

گفت کونم را اگر تو وا کني
خير اين دنيا و آن دنيا کني

بي تامل کون خود قمبل نمود
ميل کون کردن درونم گل نمود

بهر آن سوراخ تنگ خوش نما
کير خود را کردم از شرتم جدا

کير داغم بر در کونش نشست
با تکاني از دو ثلثش در گذشت

کون او بس داغ بود و صاف وصوف
ماه کونش زير من شد در کسوف

نرم نرمک کير من در او خزيد
لذت کون دادگي را او چشيد

چونکه از گاييدنش فارغ شديم
بهر لب گيري به هم لاحق شديم

بعد از آن گفتا به من اي مصطفي
شکر دارم من که گشتي رهنما

بعد از عمري که به کس دادن گذشت
هيچم الا اين يکي حاصل نگشت

بعد از آن او سوي حاج راوي شتافت ...

ماريا :

بعد از آن او سوي حاج راوي شتافت
تا که بيند او چه دارد در ميان لنگ و پا

آنچه که ديد در باور نداشت هرگز...

راوي نيز به ادامه شعر مصطفي سخن راند :

بعد از آن او سوي حاج راوي شتافت
باسنش را بهر حاج راوي شکافت

گفت اي حاجي به کونم در سپوز
تا کنم حس داغ گرماي تموز (تموز = تابستان )

من که در کس دادن اوستا گشته ام
از براي کير تو تا گشته ام

کون من قنبل شده از بهر تو
کس بود از بهر کونم در گرو

پيش آي و سيخ کن در کون من
تا شود آبت مي گلگون من

بر کش اينک دست بر اين ناز من
تا شود وا بهر تو درواز من

کون من خواهد تو را کم کن سخن
پيش آى و بر درم سيخي بزن

تا رضا پيدا شود نبضم کسم
مي زند کون ميشود فرياد رسم

مصطفي را گو بيا و در سپوز
چون کسم گشته چو مهر نيمروز

ماريا در اين ميان حالي کند
بهر گلها رو بدان قالي کند

قاليش را اين رضا مي بافته
بي محابا برکسش ميتاخته

حاليا کون ميدهد او دمبدم ...

ليلي :

حاليا کون ميدهد او دمبدم ...؟؟؟؟
بس ز کون گفتيدحالم خورد بهم

بس کنيد وصف کوس و کون سفيد
حرفها در عالم مستي زديد؟؟؟

لاف کون کردن به مستي ميزنيد
وقت هوشياري فقط جق ميزنيد

کيرتان افراشته باشد به خواب
کون و کوس ديديد اما چون سراب

گر کمي خايه شما ميداشتيد
همسري در خانه اکنون داشتيد

اي رضا و راوي و اي مصطفي
نيک ميدانم من احوال شما

هرسه تان گوييد کون است چون پنير
دست ما کوتاه و خرما برنخيل

آرزو را بر جوانان عيب نيست
کون خود را پاره کرديد، حيف نيست؟؟

چون که خرما و پنير خواهي بمير ...

راوي غم :

چون که خرما و پنير خواهي بمير
پيش آ چندين قدم تا زير کير

من تو را چندين و چندون کرده ام
وصف تو در زير مجنون کرده ام

ليک گويي خايه ام کوچک شده ؟
خود بيا بين قد يک تنبک شده

خايه من قد پيک نيک است عزيز
عرض خود را وآبروي ما مريز

گر نکردم همسري را اختيار
تو بدان هرگز نبوده بخت يار

بخت من مشغول طنازي بود
اين طرف ليلي دلش راضي بود

چونکه گويي اي نگارم ازدواج
ناگهان بانو شود دم دم مزاج

اين يکي صحبت زسيصد مي کند
و ان دگر از نهصدم رد ميکند

اين همي گويد که پانصد سکه زر
پيش آي و از براي من بخر

هر زمان شيري بخواهم ميخرم
بهر يک ليوان شير ! گاوي برم ؟؟؟؟

خود بگو با اين فضايل ازدواج
چون شود از بهر درد من علاج ؟

يک عدد صابون و يک ليوان آب
بهتر از صد دختر گيسو گلاب

مصطفي آيد تو را گويد که چون
دختر همسايه را کرديم ز کون

تو رضا جان شرح احوالش بده ...

رضا بهر کس خود شيرينک در ادامه ليلي امد که :

چون که خرما و پنير خواهي بمير
گر چه باشد در نوشتن "شير"،"شير" (شير اول خوراکي و دومي شير جنگل است)

مُردن من برتر از خُرما بُود
هر کجا يارست ، دل آنجا بُود

دوستان توصيف يکديگر کنيم
اندکي کمتر به کون خر کنيم

وصف راوي گفته ام بر انجمن
لطف دارد بر حقيري همچو من

مصطفي گويد ز لي لي رازها
شعر او دارد بسي اعجازها

کس نگفته تا کنون وصف حقير
از چه اي زنده ، برو يکجا بمير

دوستان خواهم که نقدم بشنوم
تا که واگويم به نزديک عمم

عمه من ديلدو کاري مي کند
تا به ته وقت خُماري مي کند

مصطفي توصيف بنما يار خود
هر زمان بازي کني با مار خود

راوي غم وصف بنما اين حقير
گشته ام در عشق تو همچون اسير

چون که لي لي وصف اعضا مي کند
ديلدو را ول کن ، که با پا مي کند

من کنون در انتظار دوستان ...

رضا از براي آنکه راوي کس نگفته باشد در ادامه او نيز بفمرمود :

تو رضا جان شرح احوالش بده
کير خود را دم به دم مالش بده

گوئيا کون دگر آماده شد
چون نصيب اين رضاي ساده شد

کون زيبا مرهم زخمم بُود
خم چو ابروي کج اخمم بُود

کردن کون لذتي بي منتهاست
گر شود قسمت بگو لطف خداست

کون کنم تا جان سپارم پاي آن
جان دهم بر عشق روح افزاي آن

داستان س///کسی آزاده و آرمان


آزاده و آرمانمن محمدم و19 سالمه. اين خاطره اي که الان بهتون ميگم مال حدودا 4 سال پيشه.من از کلاس اول راهنمايي بود که بالغ شدم و اينجوري بگم که کيرم از همون زمونا بزرگ تر از بقيه بود. بنا به دلايلي من بايد بچه مومن جلوه ميکردم. يه معلم ادبيات داشتم که پسرش از بچگي با من بود. با هم برو بيا داشتيم. يه روز اين دوست من که اسمش آرمان بود در باره دختر همسايشون و اينکه جلوش با شرت و کرست مياد تعريف کرد. آرمان ميگفت که هر وقت آزاده مياد جلوم من توپ رو ميندازم زير پاش و به کسش دست ميزنم.خب به هر حال آزاده هم حدود 17 سال داشت اون موقع.آرمان منا دعوت کرد خونشون که اگه شد آزاده را راضي به س//کس کنم.من تا رفتم در خونشون باباش رسيد و حالا دروغاي شاخدار من شروع شد. کيرمم از بزرگي داشت شلوارمو ميترکوند. باباي آزاده به شوارم يه نيگا انداخت وهيچ چي نگفت و رفت. از اون موضوع يه مدت گذشت. من و آرمان همش درباره آزاده و دختراي ديگه صحبت ميکرديم. آرمان از دختر عمش و س//کس با اون ميگفت.من تقريبا کارم اين شده بود که هر روز برم خونشون و به بهونه درس خوندن باهاش س//کس کنم. آخه من مثلا مخ بودم. تا مامانش ميرفت بيرون آرمان ميومد کنارم و شلوارم را ميکشيد پايين و کير منو ميليسيد. خيلي تو کارش عالي بود. بعد شلوار خودشو ميکشيد پايين و کير منو ميکرد لاپاي خودش و ميمالوند . يه روز بهش گفتم که ميخوام بکنم لاي پات. اولش که راضي نشد اما وقتي يکم لب گرفتيم قبول کرد. اما گفت که يه موقع تو نکني. منم قول دادم. اما اين کير بي صاحاب مونده من که نميدونست قول چيه. من آروم آروم ميمالوندم کيرمو لاي پاش. خوب که حشري شد سر کيرمو کردم لاي پاش . واي که چه حالي ميداد. اينقدر کردم تو که آبم اومد منم همه رو همون تو خالي کردم و شروع کرديم به لب بازي. فرداش که رفتم خونشون آرمان گفت که ميخواد ببينه آب کير چه شکليه. منم رفتم تو اطاق مامانش و يکم کرم نيوا آوردم که بمالونمش. بعد يهشرت مامانش که رنگش صورتي بود را آوردم . بهش گفتم که چشاتا ببند و فکر کن که چند ساعت پيش يه کس ناز تو اين شرت بوده و توش ميماليده. با دستم کير آرمانا گرفتم و براش مالوندم. تو هال بوديم که ديدم يه صدا اومد. بهش گفتم مامانت اينا کي ميان گفت تا شب نميان. منم دوباره شروع کردم که يکدفه آزاده را ديدم که از اطاق خونشون اومد بيرون. سريع خودمو جمع کردم. به آرمان گفتم که اين کجا بود.که آزاده جون اومد گفت من هر کاري که کرديد ديدم!!!منم که ديدم آب از سرم پريده پريدم بغل آزاده و يه لب ناب ازش گرفتم. آزاده با يه کرست آبي و يه شرت نقره اي اومده بود. واقعا س//کسي شده بود.آروم از روي کرست سينه هاشا مالوندم. کم کم صداي آهش در اومد. کرستش باز کردم و آزاده را انداختمش رو زمين و پريدم روش و شروع کردم به خوردن پستوناش. خيلس سفت شده بود.اينقدر خوردمشون که سر سينه هاش قرمز شد. بعد آزاده بهم گفت که ميخواد کيرمو بخوره. و شروع کرد به ساک زدن کيرم.واي که چه حالي ميداد. انگار صد ساله اين کارست. بعد شرتشو کشيدم پايين و شروع کردم به ليسيدن چوچولش. نميدونين که چه لبي داشت. بوي خوبي ميداد. همين جور که داشتم ميخوردم بهم گفت که يه موقهع نکني تو که من دخترم. منم بهش گفتم باشه و شروع کردم مالوندم کيرم لاي پاش. خيلي بهم حال داد. برش گردوندم و شروع کردم به انگشت کردن کونش. اول نميرفت تو.اما بعد که با آب دهن خيسش کردم رفت توکيرمو آروم هل دادم تو کونش.اما نميرفت.آزاده يه جيغي زد و گفت بسه درد داره. منم رفتم از همون کرمي که به کير آرمان زده بودم آوردم و ماليدم در کونش. بعد آروم سرکيرمو کردم تو که دوباره يه جيغ زد. بالش رو بهش دادم و گفتم که ديگه جيغ نزن که همه ميفهمن. بعد دوباره کيرمو کردم تو اما ايندفعه با فشار کردم نکوني خورد و نزديک بود اشکش در بياد. اما يکي که تلمبه زدم حشري شد و هي ميگفت تند تر بکن. جون من کير ميخوام. قربونت برم. چه حالي ميده و از اين حرفا.من ازش يه لب گرفتم و دوباره شروع کردم به کردنش.اينقدر کردمش تا ارضا شد و به ارگاسم رسيد. منم آبم اومد و همرا اون تو خالي کردم. يکم بعد که برگشتم ديدم آرمان اينقدر حشري شده و جلق زده که آبش اومده و هر سه تامون راضي بوديم و با هم رفتيم زير دوش. و تا حدودا يکسال بعد هر هفته سه نفري حال ميکرديم.اما ايندفعه هم با آزاده جونم و هم با خواهر نازش مهسا جون. اينجا بود که من بازم به کمرم افتخار کردم که دوبار تونست آبروما بخره!!

داستان س///کسی ماجرای شمال


ماجراي شمالاين ماجرا که براتون تعريف ميکنم قسمتيش بر ميگرده به بچگي ما دو تا.من از بچگي خونه اونا بودم يا اون خونه ما تو عالم بچگي چيزي ازس//کس سر در نمياوردم. وقتي اون ميومد خونه ما خاله بازي ميکردم و در همين حين شيطنتها مون رو ميکرديم!من با مال اون بازي ميکردم و اون با مال من و ما اصلا نميدونستيم جريان اينکه من دودول دارم ولي اون نداره چيه!!!تا اينکه يک روز که من رفته بودم خونشون ما با هم قايم باشک بازي مي کرديم که دوباره به فکر شيطنت افتاديم!من بهش گفتم براي اينکه مادرت (زن دايي من) شک نکنه تو چشم بزار من ميرم داخل تخت بچه (يه زماني خودمون توش بزرگ شده بوديم) اون تخت لبه هاي يک متري داشت.من رفتم داخل تخت و يک پتو کشيدم رو لبه هاي تخت خودم هم زير پتو بودم اون تا بيست شمرد.زن دايي من که داشت ظرف ميشست کار به کار ما نداشن که اون اومد داخل تخت پتو رو کشيدم رو سر خودمون، خلاصه داشتيم به هم ور ميرفتيم که يک دفعه زن داييم پتو رو ورداشت وما دوتارو ديد !!!!منو زد و فرستاد تو اتاق. بعد مريم رو زد و بعد اومد سراغ من يک دفعه دستامو گرفت و بو کرد! بعدش گفت: شانس آوردي که دستتو تو اونجاش نکردي! ديگه هم حق نداري خونه ما بياي!!!مريم هم داشت گريه ميکرد. عصر بابام اومد ، ولي زنداييم هيچي بهش نگفت من هم با بابام رفتم خونه خودمون بعد از اون تابستون من ميرفتم اول دبستان ولي ديگه تنها خونه داييمنميموندم.ديگه زن داييم نميذاشت من با مريم تو خونه تنها بشم در ضمن زن دايي من عمه من هم ميشود. مريم يک سال از من کوچکتره بعد از اون جريان بعضي وقتها که داييم ميومد خونه مامريم يک روز با دو روز ميموند خونه ما.ما ديگه مدرسه ميرفتيم مثل قبل که هميشه پيش هم بوديم نميتونستيم کاري بکنيم مگر اينه مادرم ميرفت خريد و من با مريم تنها ميشديم شيطنت بازي ميکردم!تا اينکه داييم اينا از شهر ما رفتند به يک شهر ديگه. ما تنها سالي يک يا دو بار همديگه رو ميديديم که به خاطر شلوغي جمع، نميشد کاري کرد.من و مريم ديگه بزرگ شده بوديم من سال آخر هنرستان بودم و اون سال دوم رياضي بود. اگر هم موقعيت جور ميشد من روم نميشد براش خاطراتمون رو تعريف کنم و بحث رو به س//کسبکشم و فکر ميکنم خودش هم اينو ميدونست.ديگه اون يه دختر کوچيک نبود اون هيکلش از من تو پر تر و سينه هاي درشت مثل نارگيل داشت از شاسيش که ديگه نميشه گفت رو دست جنيفر بلند شده بود!من هم ديگه اون سعيد کوچولو نبودم که دودول داشت حالا ديگه برا خودم يه عربي شده بودم (من عرب نيستما )همون سال عيد که داييم اينا اومده بودند خونه ما من زدم به سيم آخر به خودم گفتم امسال مثل سالاي ديگه نميشه بايد حتما با مريم س//کس کنم چون اون هيکل حتي برادر بزرگه من روکه زن داشت حشري ميکرد !دل و زدم به دريا رفتم پيشش تو حياط که لب باغچه نشسته بود حدود سي سانتيش نشته بودم که گفت چه خبرا ما رو نمي بيني خوش مي گذره ؟؟؟گفتم از اون تابستوني که مادرت منو دوا کرده ديگه به من خوش نگذشته!ديدم مثل اينکه فهميد منظورم رو خودش رو زد به اون راه که يادش نمياد!پسر داييم که از ما شش سال بزرگ تر بود اومد تو حياط و گفت داريد به هم چي ميگيد که عمم از راه رسيد گفت ها چي شده ؟من که ديدم عممه زود پاشدم رفتم پيش پسر داييم!اونم گفت خبري نيست عمم هم از تو حياط رفت داخل و من تا آخر عيد تو کف بودم داييم اينا رفتند!موقع رفتن مريم برام يه چشمک زد که من فهميدم او از جريان تو حياط دوزاريش افتاده من هم ناراحت اين بودم که چرا نتونستم بکنمش هم خوشحال که اون بله رو داد و اون جرقه اي بودبراي بعد ها.تابستون همون سال بابام از شرکت ويلاي انزلي گرفته بود سال قبل چون ماشين جا داشت پسر داييم رو برديم حا اگر نوبتي هم بود توبت مريم ميشد ما سر راه به طرف شمال دنبالشرفتيم اون آماده بود ولي عمم زياد دوست نداشت اون همراه ما باشه ولي ديگه چاره اي نداشت.مريم ، من و مادرم عقب ماشين نشسته بوديم و برادرم و بابام جلو همين مسئله باعث خوشحالي من شده بود مريم هم دست کمي از من نداشت اين رو از تو چشاش ميشود خوندگاهي وقتا که من و مريم کنار هم ميافتادم و مادرم کنار پنجره بود من خودم رو به خواب ميزدم و سرم را رو شونش ميذاشتم و دستم رو به روناش نزديک ميکردم و از بغل کمي اونا رو لمسمي کردم.فکر کنم اونم خودشو به خواب ميزد تا مثلا عادي به نظر بياد من هم از خدا خواسته اونو لمس ميکردم تا اينکه به انزلي رسيدم ديگه ساعت دو و سه شب بود که داخل ويلا شدم از فرطخستگي همه رفتيم تو يه اطاق و خوابيدم اين ويلا سه تا اطاق بيشتر نداشت برادرم رفت تو يکيشون و مادرم و بابام هم رفتتند تو اطاق بزرگه، همه تختاي ويلا دو نفره بودن من که خستهبودم چشام اصلا باز نميشد با همون لباسا رفتم افتادم رو تخت خوابم برد.صبح ساعت ده صبح بود که مادرم بيدار شده بود اومده بود تو اطاقي که من خوابيده بودم گفت شما دو تا چرا رو يه تخت خوابيدين من که تازه فهميدم جريان چيه گفتم من که ديشبچشام باز نميشد ديدم همه اطاقا به جز اين اطاقه خاليه اومدم افتادم رو تخت!بعد ديدم ديگه چيزي نگفت خوابيدم که ديدم يکي داره تکونم ميده چشام رو باز کردم ديدم مريم، گفت يالا تنبل پاشو ظهر شده ها. بعد از خوردن نيمرو داخل باغ، يه دوري زديم تا ظهر موقعناهار شد بعد از خوردن ناهار بابام گفت يه چرت بزنيد تا بعد بريم شنا که من يه فکر شيطاني به زهنم رسيد. همه رفتن خوابيدن من هم پاي تلويزيون رو کاناپه خوابم برد. وقتي بيدار شدم ديدم بابام داره همه رو صدا ميزنه که پاشيد مگه نميخواستيد بريد دريا شنا!که بعد از آماده شدن همه پياده رفتيم لب ساحل ، ما مردا لخت شديم ولي ماردم و مريم با همون لباساشون ميومدن تو آب وقتي من لباسامو در آوردم و فقط با يک شرت مايو بودم، ديدممريم زير چشمي داره منو نگاه ميکنه رفتم تو آب شنا ميکردم وقتي اومدم بالا مريم هم از آب اومده بود بيرون و حوله رو پيچيده بود دور خودش چون باد ميومد سردش ميشد من همداشتم ميلرزيدم که گفت حوله رو ميخواي؟گفتم خودت سردت ميشه؟گفت من تقريبا خشک شدم!در همين حين اون داشت به شورت من نگاه ميکرد. شهوت تو چشاش موج ميزد که حوله رو داد به من وقتي حولشو از رو تنش برداشت لباساش تمام چسبيده بودند به بدنش که يکمرتبه سعيد کوچيکه از خواب بيدار شد و خوبه حوله دورم بود ستم نشد.مريم داشت منو نگاه ميکرد که من به داد زدم من دارم ميرم ويلا، بابا کليدا رو کجا گذاشتي؟گفت تو جيب بغل شلوارم . کليد ها رو ور داشتم رفتم سمت ويلا يه ربع ساعتي گذشته بود که ديدم صداي در اومد من تو اطاق لخت وايساده بودم داشتم مايو خيسم رو عوض ميکردم که يک دفعه ديدم مريم بدون درزدن اومد تو. بهش گفتم برو بزار لباس بپوشم بعد بيا، من فکر ميکردم بابام و بقيه باهاش اومدن که اون گفت منم ميخوام لباسامو عوض کنم بهش گفتم برو تو اون اطاقگفت لباسام اينجاست.من هم ميترسيدم مادرم بياد ما دوتا رو تو اين وضع ببينه چي ميگه.گفتم پس زود تر تا نيومدن من پشتمو يه کمد کردم تا اون از تو کمد لباساش رو در بياره من شورت پام نبود و حواسم هم نبود که جلو آئينه است بعد يکدفه مريم در اومد گفت دودولت بزرگشده ها که من هم که ديدم اوضاع عاليه گفتم مياي به ياد بچگيها با هم بازي کنيم!ديدم ساکت شد و هيچي نگفت خودم رو بهش رسوندم که لبم رو گذاشتنم رو لباش ديدم اون از من حشريتره داره همزمان با لب گرفتن با کيره من هم بازي ميکنه که ديگه تو دستشسفت شد ه بود زود پرتش کردم رو تخت برگشتم درو از داخل قفل کردم زود برگشتم خوابيدم روش داشتم لبش رو ميخوردم و اون هم همين کارا رو ميکرد او خيلي حرفه اي شده بودزبونشو ميکرد تو دهن من و ميچرخوند بعد از يک ربع لب گرفتن رفتم سراغ ليسدن تمام بدنش از لاله گوشش شروع کردم تا سينهاش رو خوردم داشتم شکمش رو ميخوردم و ميومدمپايين تر تا رسيدم به شرتش.خيس بود خودش کمک کرد تا درش آوردم بعد شروع کردم به خوردن چوچولش که ديگه داشت صداش به طاق آسمون ميرسيد بهش گفتم آروم تر همه حالا ميريزن اينجا ها!ديگه هرچي من بيشتر کوسش رو ليس ميزدم او بالش رو گاز ميگرفت زبونم رو لوله کردم گذاشتم بين لبه هاي کسش که ديدم پرده نداره فرستادم تو که يک دفعه تمام ماهيچه هاشمنقبض شد بعد شل شد فهميدم که ارضا شده بعد از چند دقيقه که به حال اومد گفتم حالا نوبت ... هنوز حرفم تموم نشدن بود که ديدم دو زانو روبروم نشسته و مال من داخل دهنشه.منو خوابوند رو تخت و شروع کرد به ساک زدن.تا حالا اين قدر ساک زدن برام لذت نداشت. مثل زن هاي حرفه اي ساک ميزد. همون طور که تو دهنش بود به طرف من چرخيد و کسش رو به صورت من قرار داد من هم شروع کردم بهليسيدن تا اينکه ديدم اگه ادامه بده خالي ميشم .اون هم دوباره حشري شده بود . پاشدم گفتم به کمر بخوابکيرم رو آروم فرستادم تو کسش! يه آخ کوچيک گفت من صبر کردم بعد شروع کردم به تلمبه زدن دو تا پاهاش رو کتفهاي من بود. اون داشت سر و صداي ميکرد.بهش گفتم برگرد چهار دست پا (سگي) بشين زود همين کارو کرد من دوباره گذاشتم داخل کسش. بهش گفتم بالش رو گاز بگير پاهات رو هم جمع کن. در همين حين داشتم با سينهاش ور ميرفتم که ديگه خسته شدم گفتم حالا تو من خسته شدم!زود جامون رو عوض کرديم اون اومد روي من و با دستش آروم کير من رو گذاشت تو کسش و شروع کرد به بالا پائين کردن.... بعد چند دقيقه اونم داشت ديگه خسته ميشد و سرعتش رو کم کرد و خوابيد رو من.در حين بالا پائين شدن من هم سينهاشو ميخودم که ديدم اون دوباره ارضا شده براي همين سريع برگشتم خوابوندمش رو کمر و شروع کردم به تلنبه زدن. بعد 7-8 تا تلنبه زدن من همارضا شدم و در همون حال که کيرم داخل کسش بود خودمو خالي کردم و روش خوابيدم !بعد از چند دقيقه لب گرفتن, حال دوتامون جا اومد و پا شديم.مريم گفت چرا ريختي تو؟من بهش گفتم اشکالي نداره من هميشه چند بسته قرص دارم!بعد من بهش گفتم اولين بار با کي س///کس کردي که پردتو زده؟گفت به خدا با هيچ کس.گفتم پس چرا جلوت بازه؟گفت راستش خودم هم نمي دونم!مي خواستم بگم خر خودتي! گفتم سريع پاشو بريم دوش بگيريم تا نيومدن هر دو تامون رفتيم تو حمام فقط دوش گرفتيم و از فرصت استفاده کرديم و همونجا چند تا لب از هم گرفتيم وسريع اومديم بيرون رفتيم تو اتاق که يک دفعه ديدم صداي بچه ها مياد که برگشتن!گفتم شانس آورديم که سه نشد. اگه زنده بودم س///کس هاي بعديم با مريم را براتون مينويسم

داستان س//کسی شهین


شهيناين داستان داستان آشنايي من با دوست پسرم حميده كه شايد از زبون خود من شنيده باشيد اما من از حميد خواهش كردم داستان رو از زبون خودش براتون تعريف بكنه ...حميد جان شروع كن ...با تشكر از شهين جون اولين بار كه من شهين خانم رو ديدم تازه با شوهرش به محله ما اومده بودن شهين خانم خيلي زود با زنهاي همسايمون خودموني شد و باب رفت و آمد و ديد و بازديد رو باز كرد اكثر اوقات كه به خونمون ميرفتم ميديدم با مادر من مشغول صحبت هستند و يا با هم دارن سبزي پاك ميكنند از همون موقع من برق شيطنت رو توي چشمهاش حس كردمبا اينكه شهين هميشه چادر سرش ميكرد اما اصلا روي خودش رو نميپوشوند و حسابي چادر باد ميداد من حس كرده بودم كه تنش ميخواره و يك چيزهايي دستگيرم شده بود يادمه روز جمعه بود باباي من با شوهر شهين خانم باهم تصميم گرفتن كه به گردش بريم چون ما ماشين نداريم سوار ماشين شوهر شهين خانم شديم شهين خانم چون تپلي بود صندلي جلو نمينشست براي همين باباي من جلو نشست و من و مادرم و شهين عقب ماشين نشستيم مادروم بغل پنجره نشسته بود و شهين وسط بغل دست من وقتي ماشين حركت كرد حس كردم شهين جابجا شد طوري كه يكي از رونهاش روي پام قرار گرفت من خودمو كمي جمع كردم ولي ديدم باز اون خودشو به طرف من هل داد ولبخند معني داري كرد من خودمو جابجا كردم طوريكه يكي از پاهاش كاملا روي پاي من قرار گرفت و وقتي منو نگاه كرد چشمكي بهش زدم تا وقتي كه رسيديم و بساط پهن كرديم و بابام اينها شروع به درست كردن كباب كردن من متوجه شدم شهين داره به من اشاره ميكنه چون شوهرش اونجا بود زياد بهش توجه نكردم برگشتن هم مادرم بين من و شهين نشست و ديگه اتفاق تكرار نشد اما از اون روز رفتار شهين جون با من فرق كرد تا اينكه شوهرش به مسافرت رفت من يك روز توي راه پله باهاش روبرو شدم فوري سر صحبت رو با من باز كرد و بعد از حرفهاي حاشيه اي گفت يادته حميد با هم كه رفته بوديم گردش پاي من روي پاي تو افتاده بود ...من كه حسابي خجالت كشيده بودم و فكر نميكردم شهين همچين چيزي رو بگه سرمو پايين انداختم بعد گفت ناقلا اون موقع تو يك چشمك به من زدي كه فهميدم اهل حالي حالا اگه دوست داري ميتوني بياي خونمون چون شوهرم نيست باورم نميشد كه بتونم به اين راحتي شهين رو تصاحب كنم گفتم باشه و اون از جلو و من از پشت سر حركت كرديم از پشت كون بزرگش رو ميديدم و از اين كه تا چند دقيقه ديگه در اختيار من قرار ميگيره حسابي شق كرده بودمكون شهين بد جوري بالا و پايين ميرفت و من هم عاشق كون و كون كردن هستم وقتي داخل خونشون شديم شهين به صورت استريپ تيز شروع به دراوردن لباساش كرد جوري كه من فقط توي فيلمهاي سكسي ديده بودم من روي مبل نشستم و شهين شروع به رقصيدن كرد پشتشو به من كرده بود و با رقصوندن كونش آروم آروم پيرهنشو دراورد بعد دامنشو پايين كشيد كون سفيد و تپلي جلوي من ظاهر شده بود يك دور چرخيد و دامنش به زمين افتاد بعد شهين مونده بود و يك شرت وكرست با رقصوندن پستوناش كرستشو به زمين انداخت و دوباره پشتشو به من كرد و از كون قنبل كردش شورتشو پايين كشيد خط وسط لپهاي كونش كمي از هم باز بود معلوم بود كه قبل از من حسابي از اون كون زيبا چشيده بودند بعد خم شد سوراخ كونش كمي قرمز رنگ بود و به حالت خوشايندي جمع شده بود گفتم شهين جون من هميشه آرزو داشتم سوراخ هاي دخترها وزنها رو از نزديك و با دقت ببينم ميشه براي اولين بار براي تورو ببينم؟ گفت چرا نميشه عزيزم خوب نگاهش كن اومد جلو من و كونشو به طرف من قنبل كرد من دقيقا سوراخ كون تنگش و كس نرمش رو شروع به بازديد كردم اول دوتا انگشت سبابه رو با هم توي سوراخ كونش كردم و تقريبا سوراخش روباز كردم بعد دوتا اتنگشت ديگرم رو توي كس نرم و مهمون نوازش كردم واقعا چيز زيبا و دوست داشتني بود بهش گفتم برگرده لب محكمي ازش گرفتم و زبونم رو توي دهنش كردم بعد اون زبونشو توي دهنم كرد واقعا شيرين بود بعد من با خشونت انگشت محكمي تو كونش كردم كه باعث شد شروع به ناله كردن بكنه بهش گفتم شهين جون يك آهنگ تند تكنو بزار ميخوام سفت و سخت بكنمت با مهربوني منو بوسيد و يك آهنگ تند گذاشت ديگه كم كم وحشي شده بودم پستوناشو ميمكيدم و چنگ ميزدم بعضي وقتها چنگ بهش ميزدم و وشگون محكمي ازش ميگرفتم كمي پستونهاش كبود شده بود شروع به خوردن كسش كردم در همون حالت سوراخ كونش روبرو من قرار گرفته بود و كونش رو انگشت هاي محكمي ميكردم ازم پرسيد سوراخام چطوره؟گفتم تا حالا كه بد نبوده كونت تنگ و نرمه ولي مثل شوهرت بد جوري كست رو پاره كرده گفت نه شوهرم نبوده قبل از اينكه بيايم اينجا يك قصاب تو محلمون داشتيم كه بد جوري كيرش كلفت بود و شانس آودري كه فقط از كس منو ميكرد براي همين كسم گشاد شده كونشو انگشت محكمي كردم و گفتم پس من هم كونتو گشاد ميكنم گفت باشه كونم در اختيار توست بلند شدم و وايسادم و كيرم رو بيرون آ وردم گفت جووون واقعا كه كلفته اينو گفت و شروع به ساك زدن كردخيلي وارد بود بيشتر عميق ساك ميزد و كيرم از حلقش رد ميشد و زبونش به تخمام ميخورد موهاشو گرفتم و سرشو به طرف كيرم فشار دادم شروع به سرفه كرد و گفت خفم كردي دهنمو بد جوري گاييدي. .. ازش پرسيدم شهين جون تا حالا شده وقتي كونتو بگان گوز بدي؟ خجالت كشيد و گفت آره اگه فشار به سوراخم و شكمم زياد باشه بعد از خجالت سرخ شد دوباره كيرمو تو دهنش كردم و بهش گفتم فعلا كير كلفت بخور لبخندي زد و گفت بده بخورم حسابي ملچ مولوچ ميكرد با دست ديگرش كسشو ميماليدبعد من روي مبل نشستم و بهش گفتم كه روي كيرم بشينه كسشو باز كرد و روي كيرم نشست كس واقعا داغي داشت وقتي نشست خيلي راحت كيرمو داخل كسش كردچند بار كه بالا و پايين شد در حالي كه كيرم توي كسش بود چرخيد طوري كه پشتش به من بود و به من گفت همين جور كه داري تو كسم ميكني كونمو انگشت كن شروع به انگشت كردن كونش كردم سوراخ كونش واقعا تنگ بود با يك دست كونشو انگشت ميكردم و با دست ديگه پستونشو ميماليدم واقعا حشري شده بود به من گفت قدر اين موقعيتو بدون اگه يكي توي خيابون حتي از روي مانتو يا چادر منو انگشت بكنه آنقدر داد و فرياد ميكن تا توجه همه به كونم جلب بشه اما تو داري مفتي تو سوراخم رو انگشت ميكني اينو كه گفت كونشو انگشت محكمتري كردم بهش گفتم ميخوام بزنمت زمين و كونتو بگام به من گفت يك خورده ديگه با كسم حال كن بعد كونم بزار گفتم باشه و چند تا تلنبه ديگه زدم در همون حالت به كف دستم تف ميزدم و به در كون شهين ميماليدم كونش حسابي آماده شده بود من بهش گفتم كه حالا ديگه كون ميخوام گفت باشه و رفت دمرو دراز كشيد و گفت بيا شروع كن گفتم نه اين طوري نه من ميخوام روي اون صندلي تكي پشتو رو بشيني و رونهاتو بيرون بدي گفت خيلي خوب رفت صندلي رو آورد و طوري نشست كه رويش به طرف پشتي صندلي بود و قنبل كونش كاملا بيرون افتاده بود رفتم پشتش وايسادم و سر كيرمو دم سوراخ كونش گذاشتم سر كيرمو به آرومي داخل سوراخش كردم سوراخش حتي از كسش هم گرمتر بود با اين تفاوت كه خيلي تنگ بود ناله اي كرد و گفت يواش بكن يواشتر من كونم حساسه خيلي بهش اهميت ميدم...گفتم باشه كير منم حساسه به زور بقيه كيرمو داخل كونش كردم بعد شروع به تلنبه زدن كردم خيلي دردش ميامد من براي اينكه بيشتر لذت ببرم شدت ضربه هامو بيشتر كردم طوري كه با هر فشار من صندلي قرچ و قروچ ميكرد من گفتم شهين از روي صندلي بلند شو و روي زمين به حالت سجده قنبل بكن همون طوري كه كيرم توي كونش بود قنبل كرد و با دوتا دستهاش لپهاي كونش رو از هم باز كرده بود تا درد كير من كمتر بشه و كيرم راحتتر تو كونش بره اما شدت ضربه هاي من به حدي بود كه مجبور شد دستهاشو از روي لپهاي كونش برداره و به زمين بزنه تا بر اثر شدت ضربات كير من به جلو نره و صورتش به زمين نخوره در همون حالت شروع به حرف زدن كردوشهين حسابي حشري شده بود مرتب ميگفن منو بكن كونمو پاره كن منو بگا جون جون من كير ميخوام حسابي كونشو گاييدم بعد كيرمو بيرون كشيدم و آب كيرمو روي كونش ريختم....بعد از اينكه حميد رفت من سوراخ كونم بد جوري درد ميكرد رفتم حموم وبعدش كه اومدم شوهرم با يكي ازدوستاشو خانمش اومده بودن شوهرم به من گفت شهين آقاي سهرابي و خانمشون يكي از بهترين دوستاي من هستن ميخوام حسابي ازشون پذيرايي بكني من كه كونم حسابي پاره شده بود با ناراحتي گفتم باشه زن آقاي سهرابي اسمش سهيلا بود زن فد كوتاه با هيكلي لاغر كه فكر ميكنم حدودا 45 كيلو وزن داشت شوهرم و سهرابي حسابي مست كردن و شروع به قمار بازي كردن و من با سهيلا شروع به صحبت كرديم شوهرم داشت تخته نرد بازي ميكرد و بلند بلند ميخنديد حسابي مست شده بودن بعد يك دفعه سهرابي گفت عجب زن خوشگلي داري حاجي چقدر تپلي و بانمكه شوهرم گفت زن تو هم خوشگله سهرابي گفت موافقي سر زنهامون شرط بندي بكنيم؟ شوهرم گفت آره من كه بدم نمياد من فكر كردم الان سهيلا اعتراض ميكنه اما با تعجب ديدم هيچي نگفت من و سهيلا رفتيم كنار شوهرم و سهرابي نشستيم و نگاه ميكرديم بعد از مدتي شوهرم سهرابي رو برد خود سهرابي گفت سهيلا خودتو آماده كنمن باورم نميشد كه سهيلا به اين راحتي خودشو در اختيار شوهر من قرار بده و سهرابي هم ناراحت نشه ولي سهرابي مثل اينكه كاملا مست شده بود و هيچي حاليش نبود سهيلا هم كاملا بيتفاوت بود لباسهايش رو دراورد و با شوهر من به اتاق خواب رفت سهرابي نشسته بود روي مبل و سيگار ميكشيد من طرف اتاق خوابمون رفتم ديدم سهيلاپاهاشو روي شونه شوهرم گذاشته و داره بهش كس ميدهپيش سهرابي برگشتم و بهش گفتم ميخواي تو هم با من حال بكني؟ گفت خودم نه چون زنم رو هم به زور ميكنم اما يك پسر دارم كه 14 سالشه دوست دارم اون تورو بگاد بهش گفتم آخه اون بچه هست گفت اتفاقا نميدوني چه كيري داره وقتي داشت مادرشو ميگاييد ديدمش تلفن و آدرسشو گرفتم به طرف اتاق خواب برگشتم ديدم شوهرم سهيلا رو مثل پر كاه تو دستاش گرفته و روي كيرش بالا پايين ميكنه چون من وزنم زياد بود نميتونست اين كار رو با من بكنه ولي سهيلا سبك بود با اينكه خودم به شوهرم خيانت ميكردم طاقت ديدن گاييدن كس ديگه اي رو توسط اون نداشتمبعد از اون جريان چند روز بعد سهرابي زنگ زد و گفت بيا خونمون اوضاع مناسبه وقتي رفتم خونشون ديدم خودش با پسرش نشستن روي مبل و لخت شدن سهرابي به پسرش گفت اين همون خانومست كه بهت گفتم (اين بخش به دستور ليلي جون پاک شد) بعد باباش گفت ناراحت نباش الان كير واقعي ميدم بخوري بعد به سر كيرش سس گوجه فرنگي زد و به من گفت كه بخورمش من داشتم كيرشو ساك ميزدم كه پسرش گفت بابا من دست به كونش بزنم؟ سهرابي گفت بزن بابا جون ...پسره دستشو تو كون من كرد سس سر كير سهرابي تموم شده بود كيرشو دوباره دراورد و سس بهش زد و دوباره تو دهن من چپوند پسرش هم ناخن هاش تيز بود و سوراخ كون و كسم رو خراش ميداد و اذيت ميكردبعد سهرابي به پسرش گفت بره كنار تا بتونه منو بكنه سهرابي هم پشت سر من قرار گرفت انگشت بزرگشو تو كونم كرد كه كاملا بتونه به كونم مسلط بشه بعد مجبورم كرد كه پاهامو بيشتر باز كنم و كيرشو با شدت تو كسم فرو كرد و مدام انگشتشو تو كونم ميچرخوند(اينم همينطور) ولي سهرابي با شدت بيشتري تلنبه ميزد يكدفه كيرشو از كسم بيرون كشيد و انگشتشو هم از كونم بيرون آورد و كيرشو تو كونم فشار داد خيلي كلفت بود و كونم بد جوري ميسوخت شروع به مالوندن پستونام كرد بهش گفتم شوهر من كه اينقدر بد جور زن تورو نگاييده بود كه تو اينقدر منو بد ميكني گفت اتفاقا زن بدبخت من كسش و كونش جر خورده بود طوري كه همون شب ميخواستم بكنمش ديدم اصلا نميتونه تكون بخوره اينو كه گفت كيرشو با شدت تو كونم فرو برد ناله اي كردم بعد از چند بار تلنبه زدن دستشو تو موهام كرد و كله منو به زور برگردوند و آب كيرشو تو صورتم و دهنم خالي كرد

داستان س//کسی آریا و خاله

آريا و خالهسلام من آريا هستم و 20 سالمه. تنها بچه خانواده هستم. يه مامان خوشگلم دارم که 41 سالشه و يه خاله که 3 سال از مامانم کوچيکتره. اسمش ميتراس و بچه دارهم نمي شه. خاله ميترا همه کاراشو با مامانم انجام ميداد از خريد گرفته تا .... خاله ميترا و مامانم خيلي با هم راحتن. مثلا بعضي وقتا مي شنيدم که از س//کس به هم صحبت ميکنن که ديشب چه جوري س//کس کردن يا دوست دارن چه جوري س///کس کنن و ازاين حرفا......اينم بگم که خاله ميترا هيکل س//کسي داره بدن جا افتاده سينه هاي گوشتي (سايز85) کون قلمبه و پاهاي تپل. خلاصه هر چيزي که براي حشري کردن يه مرد لازمه. ماجرايي رو که ميخوام براتون تعريف کنم برميگرده به 2 سال پيش وهمش ازاونجايي شروع شد که من بعضي وقتا با مامانم ميرفتم حموم. يعني ازبچگي اين جوري بوده و برام عادي بود. ولي مامان هنوزم فکر ميکرد من همون آريا کوچولوم و جلوم لخت لخت ميشد. راستش تو بچگي اصلا از اين کار خوشم نميومد ولي بزرگتر که شده بودم خوشمم اومده بود. من با مامان خيلي راحت شده بودم. هرسوالي که برام پيش ميومد مي پرسيدم. اونم جواب مي داد. مثلا برام گفته بود که چه جوري به دنيا اومده بودم. يه بار بهش گفتم مامان چرا اينقدر سينه هات بزرگه ؟ آخه واقعا بزرگ بود. تو فاميل تک بود، تو بزرگي وس//کسي بودن. اينو از نگاه هاي بچه هاي فاميل تا مرداي فاميل ميشد فهميد. { سايز 95 } خنديد وگفت بزرگتر که شدي مي فهمي.وقتي زياد گير دادم گفت: اينا دلخوشي باباته. فهميدم که بابامم عاشقه سينه هاي مامانمه و فهميدم چرا بعضي وقتا موقع خواب مامان به بابا مي گفت شير نمي خواي؟ هميشه به بهونه ي شستن تن و بدن مامان ميتونستم به سينه هاش وکل بدنش دست بزنم وهميشه وقتي دست به کونش ميزدم خودشو مي داد عقب. فکرکنم از کون خيلي تحريک ميشد. مامانم هيچي نمي گفت ولي وقتي زياده روي مي کردم ميگفت ديگه داري شيطوني مي کنيا! چون دودولم گنده ميشد واونم مي فهميد ولي اينا باعث نمي شد که ديگه با مامان نيام حموم.مي گفت: عيبي نداره عادي ميشه. تو اين سن همه همين جورين ( نديد بديد ) بهم چيزي نمي گفت فقط مي خنديد. يه باربهش گفتم چرا ميخندي ؟ گفت آخه با اين سنت چيزي از بابات کم نداري. نمي دونم همسن بابات بشي چي از آب در مي ياي. خدا به داد زنت برسه. بعد منو محکم تو بغلش گرفت. طوري که کيرم رفت لاي پاش وسينه هاشو فشار ميداد تو صورتم وهمش قربون صدقم ميرفت. اولين باري هم که آبم اومد جلوي مامانم بود. آخه هميشه مامانم موهاي کيرمو برام ميزد و منم براي مامانم اين کارو ميکردم. يعني موهاي کسشو براش ميزدم مامانم خودش اين جوري مي خواست. از اين کار لذت مي برد. پاهاشو باز مي کرد منم با يه دست کسشو صابوني مي کردم و با اون دستم براش مي زدم . مي فهميدم که از اين کار من لذت مي بره ولي به روش نمياورد که من پر رو نشم. منم از قصد همش دست چپمو مي ماليدم رو کسش اونم چشماشو مي بست و حال مي کرد. يه بارکه داشت موهاي کيرمو ميزد دستش رو حسابي صابوني کرد. کيرمو گرفت وشروع کرد به زدن. ولي اينقدر کيرمو اينور اونور کرد تا آبم ريخت تو دستش. من نمي دونستم چي شده. از مامان پرسيدم. اونم گفت هيچي عزيزم ديگه مرد شدي. بعد کيرمو( آخه ديگه مرد شده بودم ) گرفت و بوسيد. بعد از اون روز رومون بيشتر به هم باز شد چون ديگه همش باهام شوخي مي کرد و با کيرم ور ميرفت يا کونشو ميماليد به کيرم. جوري که مثلا اتفاقي بوده. وقتيم که خيلي حشري مي شدم ميگفت راحت باش. اگه مي خواي جق بزن. مي گفت کسمو نگاه کن جق بزن. خودتو خالي کن. ولي من چون عاشق سينه هاش بودم هميشه يه دستم روي سينه هاش بود و جق مي زدم. يه دفه ازش خاستم که اون برام جق بزنه. با التماس قبول کرد. کنارم رو زانو نشست طوري که سرش سمت کيرم بود وکونش طرف من. شروع کرد برام جق زدن. خيلي آروم و حرفه اي اين کارو ميکرد. منم با کونش بازي ميکردم تا آبم اومد. بهترين جق عمرم بود. ولي نمي دونم چرا ازم نمي خواست که باهاش س//کس کنم. منم که روم نمي شد. فکر کنم همه اين چيزا رو براي خاله ميترا هم تعريف کرده بود و گفته بود که چه کير مردونه دارم. چون متوجه شده بودم که خالم يه جور ديگه نگاهم مي کنه و حتي رفتارشم با من عوض شده بود. ديگه خودشو انقد جلوي من جمع وجور نمي کرد. برعکس راحت ترم شده بود. مثلا باهم شوخي ميکرديم جلوم خم ميشد تا سينه هاش معلوم بشه يا مي نشست روي پام و...يه روز خاله ميترا و مامان رفته بودن خريد. منم تازه از فوتبال اومده بودم و ولو شده بودم رو کاناپه. حولمو برداشتم برم حموم که مامان وخاله اومدن.من گفتم: ميرم يه دوش بگيرم.مامانمم گفت: منم خيلي عرق کردم بايد يه دوش بگيرم. برو منم ميام.گفتم: باشه. خواستم برم که خاله ميترا گفت: منم ميام !من خيلي جا خوردم.مامانمم گفت لازم نکرده. تو صبر مي کني بعد از ما ميري. خاله هم راضي شد. منم رفتم ولي تو دلم همش به مامان بد و بيراه مي گفتم که جلوي خاله ميترا رو گرفت. رفتم تو حموم. زير دوش بودم که يه دفعه مامان اومد تو. مثل هميشه لخت لخت. همين جوري که داشت ميومد جلو سينه هاش تکون مي خورد. منم که مثل هميشه فوري شق کردم. مامان خندش گرفت. گفت: حالا صبر کن برسم بعد. اومد زير دوش کنار من. منم بغلش کردم وبوسيدمش.با لحني بيحال گفت: برو اونور توام. دارم از گرما مي ميرم. نچسب به من. منو ميگي! کلي ضدحال خورده بودم. کيرم داشت ديگه مي خوابيد که يه دفعه ديدم خاله ميترا با شورت و کرست مشکي که سفيدي بدنشو جذابتر مي کرد اومد تو. فکر کنم مامان از بس هول بود در رو کامل نبسته بود. من که تا حالا خالمو اونجوري نديده بودم کلي کف کردم و دوباره کيرم مثل سنگ شد. مامانم ديگه صداش دراومد: مگه نگفتم صبر کن بعد ما ؟ چرا اومدي ؟خاله ميترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم مي مردم. ولي معلوم بود که داره دروغ ميگه چون همش نگاهش به کير من بود. منم که يادم رفته بود لخت لخت با کير شق شده جلو خالم وايسادم. فقط داشتم خالمو با شورت و کرست ديد ميزدم. خلاصه خاله ميترا هم خودشو جا کرد. مامانم ديگه چيزي نگفت. خاله ميترا تا اومد کنار من بهم گفت: اين چيه ديگه شيطون ؟ داشتين چي کار مي کردين ؟مامان گفت: خفه شو ميترا ! اين عادتشه. هميشه همين جوريه تو حموم. خاله ميتراهم خنديد و گفت: چه عادت خوبي. خوش به حالت. مامانمم خندش گرفت ولي من ققط تو نخ سينه ها و خط کس خاله بودم. خاله همش به بهونه هاي الکي خودشو مي ماليد به من و به کيرم دست ميزد. منم اولش خجالت مي کشيدم ولي خوشم ميومد. مامان گفت: ميترا بچه ي منو اذيت نکن.خاله هم گفت: کاريش ندارم که توام. من که ديگه داشتم ميمردم از شق درد. وقتي خالم ديد دارم بد جوري نگاش ميکنم به شوخي گفت: مي خواي اينارم در بيارم راحت باشي ؟منم با پررويي گفتم: اگه اين کارو بکني که خيلي خوب ميشه. اونم ازخدا خواسته پشتشو کرد به من گفت: بازش کن. گفتم: چيو؟ خالم گفت بند کرستو ديگه. مگه نمي خواي ببيني؟ واي من عاشق اين کار بودم. هر وقت تو فيلم سوپر اين صحنه رو ميديدم 100 ميزدم عقب و دوباره مي ديدم. بعد خالم برگشت و گفت: بيا ببين چطوره.منم گفتم: عالي. ولي چون مي خواستم نشون بدم که چقد مامانمو دوست دارم گفتم: هرچي که باشه به مامانم که نمي رسه. با اين حرفم خالم شاکي شد ولي مامانم کلي حال کرد. منو بغل کرد و سينه هاشو فشار داد تو صورتم. مي دونست من عاشق اين حرکتم وهمش قربون صدقم ميرفت. خاله ميترا که ديد اينجوريه خواست برگه برنده رو کنه. ديدم خم شد و شورتشو در آورد. واي ديگه نمي شد رو اين کون حرف زد. واقعا حرف نداشت. بعدشم همش خودشو از پشت مي ماليد به من. منم ديگه نتونستم تحمل کنم و از پشت چسبوندم بهش و سينه هاشو گرفتم. خاله ميترا هم يه آه کشيد. معلوم بود اونم خيلي حشريه. همش کونشو مي داد طرف من.... منم که ديگه پر رو شده بودم وحشري. اصلا يادم نبود مامانم داره منو نگاه مي کنه. آخه صداش در نميومد. بعد خالم خوابيد کف حموم و گفت بيا بخواب رو من. منم يه نگاه به مامانم کردم. ( يعني اجازه ) اونم با لبخند گفت برو پسرم. اينم خالته. غريبه که نيست. عيبي نداره. منم رفتم. خالم ازم خواست که سينه هاشو بخورم. منم مثل قحطي زده ها مي خوردم تا اونجا که مي تونستم سينه هاشو ميکردم تو دهنم. خالم داشت آخ و اوخ مي کرد و همش ميگفت بخور... فشارش بده.... نوکشو گاز بگير... بعد کيرمو با دستش گذاشت دم کسش و گفت بکن تو. ولي لازم به گفتن اون نبود. چون قبل از اين که حرفش تموم بشه من کيرمو تا جايي که مي تونستم کردم تو. واي چه کسي ! اولين بار بود مزه ي کس کردن رو مي چشيدم. هيچي نمي فهميدم. فقط وحشيانه تلمبه ميزدم. خالمم مي گفت محکم تر... تندتر... بکن بکن.مني که هميشه تا دستم به کيرم مي خورد مي خواست آبم بياد نمي دونم چي شده بود اصلا انگار نه انگار. انقدر محکم تلمبه ميزدم که خالم گفت: بلند شو کمرم درد گرفت. وقتي بلند شدم ديدم مامانم داره با خودش ور ميره و سرو صداش حمومو برداشته. خاله ميترا بلند شد و دستاشو گذاشت رو ديوار و خم شد گفت: زود باش ديگه شروع کن مردم. از اينکه يه زن 38 ساله داشت به من 18 ساله کس نديده التماس ميکرد حال ميکردم. بعد دوباره کيرمو با يه تف جانانه کردم تو کسش. حالا ديگه من سرپا بودم و راحت تر مي تونستم تلمبه بزنم. خالم همچنان جيغ ميزد که انگار داره پاره ميشه. هم من تلمبه مي زدم هم اون خودشو به طرف من هول مي داد. بعد دستاي مامانم رو روي پشتم حس کردم. فکر کنم اون ديگه ارضا شده بود و اومده بود پيش ما. تو همين حال و هوا بودم که احساس کردم که يه چيزي مثل سيل مي خواد از کيرم بزنه بيرون. ديگه فرصت نشد به خالم بگم. يه آه بلند کشيدم و تمام آبمو ريختم تو کس خاله ميترا. اونم بدترازمن صداش دراومد. انگارداشت ازلذت مي مرد. داد ميزد: واي سوختم... چقد داغه... آتيشم زدي... بريز همشو. بريز تو کسم. منم همه ي آبمو خالي کردم.... مامانمم از پشت منو بغل کرده بود. خودشو مي ماليد به من. بعد خاله ميترا برگشت و کيرمو کرد تو دهنش و تا قطره آخرشم خورد. بعد مامان گفت: بسه ديگه. پاشين بريم. الان منصور (بابامه) مياد. ما رو اينجوري ببينه اصلا خوب نيست. بعدشم همگي يه دوش گرفتيم و رفتيم بيرون. خاله ميترا به مامانم مي گفت: من اگه همچين پسري داشتم ديگه شوهر لازم نداشتم. من که تا يک هفته تو کما بودم که چي به من گذشته. خيلي حال کرده بودم.بعد از اون جريان مامان همش به من مي گفت: ديگه اين کارو با خاله ميترا نکن. يه وقت آبرو ريزي ميشه. به خاله ميتراهم ميگفت که با آريا کاري نداشته باش ولي خاله ميترا دست بردار نبود. فکر کنم خيلي بهش حال داده بود. همش باهام از س//کس حرف ميزد و باهام شوخي ميکرد. يه بار يادمه وقتي ما خونشون بوديم توي آشپزخونه گير داد که بايد کيرتو ببينم و مي گفت واقعا بايد به بابات احسنت گفت. بيبين چي ساخته! حالا ديگه بعد از س//کس با خاله اونم جلو مامان رابطم با مامان نزديکتر و س//کسي تر شده. يعني خودش فهميده بود که چه چيزي هميشه در کنارش بوده ولي استفاده نکرده. يه جورايي به خاله ميترا حسودي ميکرد ولي روش نمي شد بگه. شايدم مي ترسيد. نمي دونم