۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

داستان س///کسی ماجرای شمال


ماجراي شمالاين ماجرا که براتون تعريف ميکنم قسمتيش بر ميگرده به بچگي ما دو تا.من از بچگي خونه اونا بودم يا اون خونه ما تو عالم بچگي چيزي ازس//کس سر در نمياوردم. وقتي اون ميومد خونه ما خاله بازي ميکردم و در همين حين شيطنتها مون رو ميکرديم!من با مال اون بازي ميکردم و اون با مال من و ما اصلا نميدونستيم جريان اينکه من دودول دارم ولي اون نداره چيه!!!تا اينکه يک روز که من رفته بودم خونشون ما با هم قايم باشک بازي مي کرديم که دوباره به فکر شيطنت افتاديم!من بهش گفتم براي اينکه مادرت (زن دايي من) شک نکنه تو چشم بزار من ميرم داخل تخت بچه (يه زماني خودمون توش بزرگ شده بوديم) اون تخت لبه هاي يک متري داشت.من رفتم داخل تخت و يک پتو کشيدم رو لبه هاي تخت خودم هم زير پتو بودم اون تا بيست شمرد.زن دايي من که داشت ظرف ميشست کار به کار ما نداشن که اون اومد داخل تخت پتو رو کشيدم رو سر خودمون، خلاصه داشتيم به هم ور ميرفتيم که يک دفعه زن داييم پتو رو ورداشت وما دوتارو ديد !!!!منو زد و فرستاد تو اتاق. بعد مريم رو زد و بعد اومد سراغ من يک دفعه دستامو گرفت و بو کرد! بعدش گفت: شانس آوردي که دستتو تو اونجاش نکردي! ديگه هم حق نداري خونه ما بياي!!!مريم هم داشت گريه ميکرد. عصر بابام اومد ، ولي زنداييم هيچي بهش نگفت من هم با بابام رفتم خونه خودمون بعد از اون تابستون من ميرفتم اول دبستان ولي ديگه تنها خونه داييمنميموندم.ديگه زن داييم نميذاشت من با مريم تو خونه تنها بشم در ضمن زن دايي من عمه من هم ميشود. مريم يک سال از من کوچکتره بعد از اون جريان بعضي وقتها که داييم ميومد خونه مامريم يک روز با دو روز ميموند خونه ما.ما ديگه مدرسه ميرفتيم مثل قبل که هميشه پيش هم بوديم نميتونستيم کاري بکنيم مگر اينه مادرم ميرفت خريد و من با مريم تنها ميشديم شيطنت بازي ميکردم!تا اينکه داييم اينا از شهر ما رفتند به يک شهر ديگه. ما تنها سالي يک يا دو بار همديگه رو ميديديم که به خاطر شلوغي جمع، نميشد کاري کرد.من و مريم ديگه بزرگ شده بوديم من سال آخر هنرستان بودم و اون سال دوم رياضي بود. اگر هم موقعيت جور ميشد من روم نميشد براش خاطراتمون رو تعريف کنم و بحث رو به س//کسبکشم و فکر ميکنم خودش هم اينو ميدونست.ديگه اون يه دختر کوچيک نبود اون هيکلش از من تو پر تر و سينه هاي درشت مثل نارگيل داشت از شاسيش که ديگه نميشه گفت رو دست جنيفر بلند شده بود!من هم ديگه اون سعيد کوچولو نبودم که دودول داشت حالا ديگه برا خودم يه عربي شده بودم (من عرب نيستما )همون سال عيد که داييم اينا اومده بودند خونه ما من زدم به سيم آخر به خودم گفتم امسال مثل سالاي ديگه نميشه بايد حتما با مريم س//کس کنم چون اون هيکل حتي برادر بزرگه من روکه زن داشت حشري ميکرد !دل و زدم به دريا رفتم پيشش تو حياط که لب باغچه نشسته بود حدود سي سانتيش نشته بودم که گفت چه خبرا ما رو نمي بيني خوش مي گذره ؟؟؟گفتم از اون تابستوني که مادرت منو دوا کرده ديگه به من خوش نگذشته!ديدم مثل اينکه فهميد منظورم رو خودش رو زد به اون راه که يادش نمياد!پسر داييم که از ما شش سال بزرگ تر بود اومد تو حياط و گفت داريد به هم چي ميگيد که عمم از راه رسيد گفت ها چي شده ؟من که ديدم عممه زود پاشدم رفتم پيش پسر داييم!اونم گفت خبري نيست عمم هم از تو حياط رفت داخل و من تا آخر عيد تو کف بودم داييم اينا رفتند!موقع رفتن مريم برام يه چشمک زد که من فهميدم او از جريان تو حياط دوزاريش افتاده من هم ناراحت اين بودم که چرا نتونستم بکنمش هم خوشحال که اون بله رو داد و اون جرقه اي بودبراي بعد ها.تابستون همون سال بابام از شرکت ويلاي انزلي گرفته بود سال قبل چون ماشين جا داشت پسر داييم رو برديم حا اگر نوبتي هم بود توبت مريم ميشد ما سر راه به طرف شمال دنبالشرفتيم اون آماده بود ولي عمم زياد دوست نداشت اون همراه ما باشه ولي ديگه چاره اي نداشت.مريم ، من و مادرم عقب ماشين نشسته بوديم و برادرم و بابام جلو همين مسئله باعث خوشحالي من شده بود مريم هم دست کمي از من نداشت اين رو از تو چشاش ميشود خوندگاهي وقتا که من و مريم کنار هم ميافتادم و مادرم کنار پنجره بود من خودم رو به خواب ميزدم و سرم را رو شونش ميذاشتم و دستم رو به روناش نزديک ميکردم و از بغل کمي اونا رو لمسمي کردم.فکر کنم اونم خودشو به خواب ميزد تا مثلا عادي به نظر بياد من هم از خدا خواسته اونو لمس ميکردم تا اينکه به انزلي رسيدم ديگه ساعت دو و سه شب بود که داخل ويلا شدم از فرطخستگي همه رفتيم تو يه اطاق و خوابيدم اين ويلا سه تا اطاق بيشتر نداشت برادرم رفت تو يکيشون و مادرم و بابام هم رفتتند تو اطاق بزرگه، همه تختاي ويلا دو نفره بودن من که خستهبودم چشام اصلا باز نميشد با همون لباسا رفتم افتادم رو تخت خوابم برد.صبح ساعت ده صبح بود که مادرم بيدار شده بود اومده بود تو اطاقي که من خوابيده بودم گفت شما دو تا چرا رو يه تخت خوابيدين من که تازه فهميدم جريان چيه گفتم من که ديشبچشام باز نميشد ديدم همه اطاقا به جز اين اطاقه خاليه اومدم افتادم رو تخت!بعد ديدم ديگه چيزي نگفت خوابيدم که ديدم يکي داره تکونم ميده چشام رو باز کردم ديدم مريم، گفت يالا تنبل پاشو ظهر شده ها. بعد از خوردن نيمرو داخل باغ، يه دوري زديم تا ظهر موقعناهار شد بعد از خوردن ناهار بابام گفت يه چرت بزنيد تا بعد بريم شنا که من يه فکر شيطاني به زهنم رسيد. همه رفتن خوابيدن من هم پاي تلويزيون رو کاناپه خوابم برد. وقتي بيدار شدم ديدم بابام داره همه رو صدا ميزنه که پاشيد مگه نميخواستيد بريد دريا شنا!که بعد از آماده شدن همه پياده رفتيم لب ساحل ، ما مردا لخت شديم ولي ماردم و مريم با همون لباساشون ميومدن تو آب وقتي من لباسامو در آوردم و فقط با يک شرت مايو بودم، ديدممريم زير چشمي داره منو نگاه ميکنه رفتم تو آب شنا ميکردم وقتي اومدم بالا مريم هم از آب اومده بود بيرون و حوله رو پيچيده بود دور خودش چون باد ميومد سردش ميشد من همداشتم ميلرزيدم که گفت حوله رو ميخواي؟گفتم خودت سردت ميشه؟گفت من تقريبا خشک شدم!در همين حين اون داشت به شورت من نگاه ميکرد. شهوت تو چشاش موج ميزد که حوله رو داد به من وقتي حولشو از رو تنش برداشت لباساش تمام چسبيده بودند به بدنش که يکمرتبه سعيد کوچيکه از خواب بيدار شد و خوبه حوله دورم بود ستم نشد.مريم داشت منو نگاه ميکرد که من به داد زدم من دارم ميرم ويلا، بابا کليدا رو کجا گذاشتي؟گفت تو جيب بغل شلوارم . کليد ها رو ور داشتم رفتم سمت ويلا يه ربع ساعتي گذشته بود که ديدم صداي در اومد من تو اطاق لخت وايساده بودم داشتم مايو خيسم رو عوض ميکردم که يک دفعه ديدم مريم بدون درزدن اومد تو. بهش گفتم برو بزار لباس بپوشم بعد بيا، من فکر ميکردم بابام و بقيه باهاش اومدن که اون گفت منم ميخوام لباسامو عوض کنم بهش گفتم برو تو اون اطاقگفت لباسام اينجاست.من هم ميترسيدم مادرم بياد ما دوتا رو تو اين وضع ببينه چي ميگه.گفتم پس زود تر تا نيومدن من پشتمو يه کمد کردم تا اون از تو کمد لباساش رو در بياره من شورت پام نبود و حواسم هم نبود که جلو آئينه است بعد يکدفه مريم در اومد گفت دودولت بزرگشده ها که من هم که ديدم اوضاع عاليه گفتم مياي به ياد بچگيها با هم بازي کنيم!ديدم ساکت شد و هيچي نگفت خودم رو بهش رسوندم که لبم رو گذاشتنم رو لباش ديدم اون از من حشريتره داره همزمان با لب گرفتن با کيره من هم بازي ميکنه که ديگه تو دستشسفت شد ه بود زود پرتش کردم رو تخت برگشتم درو از داخل قفل کردم زود برگشتم خوابيدم روش داشتم لبش رو ميخوردم و اون هم همين کارا رو ميکرد او خيلي حرفه اي شده بودزبونشو ميکرد تو دهن من و ميچرخوند بعد از يک ربع لب گرفتن رفتم سراغ ليسدن تمام بدنش از لاله گوشش شروع کردم تا سينهاش رو خوردم داشتم شکمش رو ميخوردم و ميومدمپايين تر تا رسيدم به شرتش.خيس بود خودش کمک کرد تا درش آوردم بعد شروع کردم به خوردن چوچولش که ديگه داشت صداش به طاق آسمون ميرسيد بهش گفتم آروم تر همه حالا ميريزن اينجا ها!ديگه هرچي من بيشتر کوسش رو ليس ميزدم او بالش رو گاز ميگرفت زبونم رو لوله کردم گذاشتم بين لبه هاي کسش که ديدم پرده نداره فرستادم تو که يک دفعه تمام ماهيچه هاشمنقبض شد بعد شل شد فهميدم که ارضا شده بعد از چند دقيقه که به حال اومد گفتم حالا نوبت ... هنوز حرفم تموم نشدن بود که ديدم دو زانو روبروم نشسته و مال من داخل دهنشه.منو خوابوند رو تخت و شروع کرد به ساک زدن.تا حالا اين قدر ساک زدن برام لذت نداشت. مثل زن هاي حرفه اي ساک ميزد. همون طور که تو دهنش بود به طرف من چرخيد و کسش رو به صورت من قرار داد من هم شروع کردم بهليسيدن تا اينکه ديدم اگه ادامه بده خالي ميشم .اون هم دوباره حشري شده بود . پاشدم گفتم به کمر بخوابکيرم رو آروم فرستادم تو کسش! يه آخ کوچيک گفت من صبر کردم بعد شروع کردم به تلمبه زدن دو تا پاهاش رو کتفهاي من بود. اون داشت سر و صداي ميکرد.بهش گفتم برگرد چهار دست پا (سگي) بشين زود همين کارو کرد من دوباره گذاشتم داخل کسش. بهش گفتم بالش رو گاز بگير پاهات رو هم جمع کن. در همين حين داشتم با سينهاش ور ميرفتم که ديگه خسته شدم گفتم حالا تو من خسته شدم!زود جامون رو عوض کرديم اون اومد روي من و با دستش آروم کير من رو گذاشت تو کسش و شروع کرد به بالا پائين کردن.... بعد چند دقيقه اونم داشت ديگه خسته ميشد و سرعتش رو کم کرد و خوابيد رو من.در حين بالا پائين شدن من هم سينهاشو ميخودم که ديدم اون دوباره ارضا شده براي همين سريع برگشتم خوابوندمش رو کمر و شروع کردم به تلنبه زدن. بعد 7-8 تا تلنبه زدن من همارضا شدم و در همون حال که کيرم داخل کسش بود خودمو خالي کردم و روش خوابيدم !بعد از چند دقيقه لب گرفتن, حال دوتامون جا اومد و پا شديم.مريم گفت چرا ريختي تو؟من بهش گفتم اشکالي نداره من هميشه چند بسته قرص دارم!بعد من بهش گفتم اولين بار با کي س///کس کردي که پردتو زده؟گفت به خدا با هيچ کس.گفتم پس چرا جلوت بازه؟گفت راستش خودم هم نمي دونم!مي خواستم بگم خر خودتي! گفتم سريع پاشو بريم دوش بگيريم تا نيومدن هر دو تامون رفتيم تو حمام فقط دوش گرفتيم و از فرصت استفاده کرديم و همونجا چند تا لب از هم گرفتيم وسريع اومديم بيرون رفتيم تو اتاق که يک دفعه ديدم صداي بچه ها مياد که برگشتن!گفتم شانس آورديم که سه نشد. اگه زنده بودم س///کس هاي بعديم با مريم را براتون مينويسم

هیچ نظری موجود نیست: